چار دیوونه
بیشین چایی بیارم
سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 23:46 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

گارسون : چه میل دارید؟ آب میوه؟ سودا؟ شکلات؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟

مشتری : لطفا یک چای !

گارسون : چای سیلان؟ چای گیاهی؟ چای بوش؟ چای بوش و عسل؟ چای سرد یا چای سبز؟

مشتری: سیلان لطفا

گارسون: چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟

مشتری: با شیر لطفا

گارسون: شیر؟ پودر شیر یا شیر غلیظ شده؟

مشتری: شیر غلیظ شده لطفا

گارسون: شیر بز، شیر شتر یا شیر گاو؟

مشتری: لطفا شیر گاو.

گارسون: شیر گاوهای مناطق قطبی یا شیر گاوهای آفریقایی؟

مشتری: فکر کنم چای بدون شیر بخورم بهتره

گارسون: با شیرین کننده میل دارید یا با شکر یا با عسل؟

مشتری: با شکر

گارسون: شکر چغندر قند یا شکر نیشکر؟

مشتری: با شکر نیشکر لطفا

گارسون: شکر سفید، قهوه ای یا زرد؟

مشتری: لطفا چای را فراموش کنید فقط یک لیوان آب به من بدهید

گارسون: آب معدنی یا آب بدون گاز؟

مشتری: آب معدنی

گارسون: طعم دار یا بدون طعم؟

مشتری: ای بمیـــــــــــری الهــــــــی!!

ترجیح میدم از تشنگی بمیرم فقط به شرط اینکه تو خفه شی و گورتو گم کنی

سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 23:39 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 23:18 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ


ملت چه بیکارن !
یکی مزاحم میشد هی اس هی زنگ…جواب نمیدادم که بیخیال شه…
دیگه تماس نگرفت
بعد چند روز اس داده  :
ببخشید من چند روز مزاحمتون نشدم کار داشتم دستم بند بود ، شرمنده،چه خبر؟

سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 22:19 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

بعضی وقت ها از بس که اوضاع بر وفق مراد نیست، خودمان را با چیزهایی پیش پا افتاده مقایسه می کنیم و ناراحتیم که چرا حداقل مثل آنها نشدیم. مثلا می گوییم قبض برق هم نشدیم، چند نفر از ما بترسن … نمونه هایی از این دست را بخوانید…

- ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه!

- قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم!

- موبایل هم نشدیم، روزی هزار بار نگامون کنی!

 - پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن!

- آهنگ هم نشدیم، دو نفر بهمون گوش کنن!

- مانیتور هم نشدیم ازمون چشم برندارن!

- ته دیگ هم نشدیم که واسطه رسیدن بهمون کلی صبر و سعی و تلاش کنن!

- کیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کله مون بکشن!

- بزم نشدیم یه علفی چیزی به دهنمون شیرین بیاد!

- آفساید که خوبه یه خطای ساده هم نشدیم قدِ یه کارت زرد ازمون حساب ببرن… اه

- لواشکم نشدیم که یکی برامون ضعف کنه…

- تام و جری هم نشدیم زندگی مون سرتاسر هیجان باشه

- نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه

- شریعتی هم نشدیم هر چی جملات قصاره نسبت بدن به ما

- ای کی یو سان هم نشدیم آب دهن بمالیم کف کلمون، همه چی حل شه!

- چاقو هم نشدیم تا حداقل اینجوری بتونیم تو دل کسی بریم

- گوشواره هم نشدیم آویزون ملت شیم

- ماکسیما در افغانستان حدود ۶ میلیون تومانه، افغانی هم نشدیم بتونیم ماکسیما بخریم!

- مارک آنتونی هم نشدیم جنیفر لوپز رو طلاق بدیم

- توپ فوتبالم نشدیم ۲۲ نفر به خاطرمون خودکشی کنن

- کبری هم نشدیم تصمیم هامون رو تو کتاب ها بنویسن

- دریاچه ارومیه هم نشدیم دورمون حلقه انسانی تشکیل بدن

سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 22:18 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

اینجا همه باکلاسن
هرکس ۳ تا زبون مختلف بلده
خونه همه تو جردن و شهرک غرب و اون بالاهاست
حتی بالاتر از میدون راه آهن ته ته ۲۰ متری
اینجا اگه عکسی بزارن که عابر پیاده داره از چراغ قرمز رد میشه
همه dislike میزنن و قانون مدار میشن
ولی شاید اون عکسه مال خودشون باشه
اینجا سرزمین پـَـَـ نــه پـَـَــــ……… هاست
اینجا همه فلسفه بلدن و اکثر آقایون فمنیست میشن
ولی ساعت ۱۰ شب مامانه بگه برو از سوپر مارکت رب گوجه فرنگی بگیر میگه خودت برو
اینجا دختر خوشگلای فوتوشاپی ۱۰۰۰ تا پدر ، مادر، خواهر ، برادر و … داره
ولی اون ساده ها ۳ تا اد لیست دارن که یکیش خواهرشه ۲تای دیگه هم کلاسیش
اینجا پسرا اکثرا بدن سازن یا خواننده……دخترا هم که همه مانکن یا مُدل هستن
همه پول دار با وضعیت های مالی آن چنانی هستند
همه هم همدیگرو دوست دارن و تا میبینن یکی ناراحته یه عالمه واسش دل میسورونن
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اینجا فیسبوک است همین!!!

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 17:8 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

پسره میگه من عاشقتم میخوام باهات ازدواج کنم. دختر: خونه داری؟ نه... دختر حرفشو قطع میکنه: بی ام و داری؟ نه... چقدر حقوق میگیری؟ پسر: حقوق ندارم آخه... دختر: برو گمشو چی فکر کردی به من پیشنهاد دادی؟ و میره....... پسر با خودش میگه: من چندتا ویلا دارم خونه واسه چی؟ یه پورشه با بنز دارم بی ام و دوست ندارم. چجوری حقوق بگیرم وقتیمدیر شرکتم!

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 16:53 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

تو جمع خانواده داشتیم فیلم میدیدم طرف دو شخصیته بود زرت و زرت میزد آدم میکشت یه ساعت بعد عین یه بچه گوگولی عاشقانه نگات میکرد!!!!
بابام:خانوم نکنه این بچمونم دوشخصیته باشه؟؟؟؟
مامانم: نه بابا خیالت راحت این از اولم بی شخصیت بود چه برسه به دو تا شخصیت!!!!
ینی تخریب در حد هیروشیما....الان دارم هنوز تیکه هاشو جم می کنم:||||

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 16:51 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

پسره اومد وسط کلاس دانشگاه , داد زدشلوارمو در بیارم ؟

همه پسر ها گفتن : دربیـار در بیــار

دخترها همه زیر چشمی نگاه می کردن ... !!!

یه دفعه دستشو کرد تو ساکش و شلوار ورزشیشو در اورد !

پسرا : هاهاها :)))

دخترا : ایییییییش :|:|:|

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 16:29 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

ﭘﺴﺮﺍ : ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺧﺮﺝ ﺧﻮﻧﻪ ﻭﺩﺍﻧﺸﮕﺎﺭﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﯾﺾ ﺑﺎﺑﺎﻡﻣﺮﺩﻩ 2 ﺷﯿﻔﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺧﻮﺏ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻧﻢ !
ﺩﺧﺘﺮﺍ : ﺍﺳـــــﺘـــــــ­ـــــــــــــــ­ـــــــــــــــ­ــﺎﺩ !!
*
*
*

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 16:2 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

ما واسه صداهای کاملا مشابه، حروف مختلف داریم
واسه این صدا ۲ تا حرف داریم: ت، ط
واسه این ۲ تا: هـ، ح
واسه این ۲ تا: ق، غ
واسه این ۲ تا: ء، ع
واسه این ۳ تا: ث، س، ص
واسه این ۴ تا: ز، ذ، ض، ظ
این یعنی:
«شیشه» رو نمی‌شه غلط نوشت
«دوغ» رو می‌شه ۱ جور غلط نوشت
«غلط» رو می‌شه ۳ جور غلط نوشت
«دست» رو می‌شه ۵ جور غلط نوشت
«اینترنت» رو می‌شه ۷ جور غلط نوشت
«سزاوار» رو می‌شه ۱۱ جور غلط نوشت
«زلزله» رو می‌شه ۱۵ جور غلط نوشت
«ستیز» رو می‌شه ۲۳ جور غلط نوشت
«احتذار» رو می‌شه ۳۱ جور غلط نوشت
«استحقاق» رو می‌شه ۹۵ جور غلط نوشت
و «اهتزاز» رو می‌شه ۱۲۷ جور غلط نوشت!
واغئن چتوری شد که ماحا طونصطیم دیکطه یاد بگیریم!

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 15:36 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

۱ . یه عده هستن زیر یه دقیقه جواب میدن تپل درست حسابی…!!
آدم حس میکنه رو در رو باش وایساده قشنگ باش داره حرف میزنه…!!!
۲ . یه عده دیر جواب میدن اما کامل و خوب…!!
آدم حس تبادل نامه بش دست میده…!!
۳ . یه عده هرچی براشون میفرستی یکی دو کلمه جواب میدن…مخصوصا اوکی…!!
حس حرف زدن با کر و لال به آدم دست میده…!!
۴ . یه عده دیگه که کلا اصن جواب نمیدن هر چی بگی…!!
حس نشستن سر قبر مرده و فاتحه خوندن به آدم دست میده…

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 15:28 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

اگه عاشق یه نفری واسه خوشگلیش....

این عشق نیست:بلکه هوسه..

اگه عاشق یه نفری واسه پر انرژی بودنش....

این عشق نیست حس تحسینه..

اگه عاشق یه نفری واسه این که همش کمکت میکنه....

این عشق نیست بلکه حس تشکره..

ولی

وقتی عاشق یه نفری و نمیدونی واسه چی؟!

عاشقی....

ایــــن عشــــق واقعیـــــه

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 15:27 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

مرد باید،

وقتی زنی که دوسش داره،

عصبانیه

ناراحته

میخواد داد بزنه

وایسه روبروش بگه:

تو چشام نیگا کن،

بهت میگم تو چشام نیگا کن،

حالا داد بزن بگو از چی ناراحتی،

بعد اون داد بزنه،

گله کنه،فریاد بکشه،

گریه کنه،

حتی با مشتای زنونش بکوبه تو بغل عشقش،

آخرش خسته میشه میزنه زیر گریه،

همونجا تو که دوسش داری باید،

بغلش کنی،

نذاری تنها باشه،

حرف نزنی ها،

توصیح ندی ها،

توجیه نکنی ها،

دعواش نکنی ها،

فقط نذار احساس کنه تنهاس،

مرد باید گاهی وقتا مردونگیشو با سکوت گرمش ثابت کنه با بغل مهربونش.........

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 15:20 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

چه لذتی داره صبح بلند بشی
ببینی یه نامه به آینه ی اتاق چسبیده شده :
سلام دلیلِ زندگی !
صبحِ قشنگت بخیر ..
امروز نمی خواد بری سرِ کار
چمدون جمع کن می خوایم بریم سفر
چمدون نبستم که به سلیقه ی خودت برام لباس بزاری
شب پرواز داریم..
نمی گم کجا که غافلگیر شی !
راستی ..
قربونِ چشمات برم که الان متعجبه و می دونم اگه اونجا بودم
جیغ می زدی بغلم می کردی
پس لطقا جیغ و بغل و یه بوس کنار بزار
تا رسیدم تحویلم بدی !
دوست دارم همسفرِ زندگیم ♥

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

صدای باران زیباترین ترانه ی خداست

که طنینش زندگی را برای ما تکرا می کند

نکند فقط به گل الودیه کفش هایمان بیندیشیم! 

 

 

گفتند محبت کن،از محبت خارها گل میشود.....

محبت کردم اما هیچکس گل نشد....

فقط خارم کردند!

 

آرام باشید عشقم در آغوشه کسی خوابیده......! 

 

آدمای دل تنگ.....

وقتی خیلی بهشون خوش میگذره و میخندند؛

یهو سرشونو بر میگردونن اونوری؛

یکم ثابت میشن،

یواش یواش چشاشون پر از اشک میش

 

آنکس که آزادیت را دزدید، نانت را هم خواهد دزدید

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 14:19 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

مهم نیست ڪه دیگر بآشـے یآ نه...

مهم نیست ڪه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه

مهم نیست ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه

مهم نیست ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه

مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے ....

زمــآنـے ڪه دلت گرفت چگونه و با چه رویـے

سر به آسماטּ بلند میڪنـے و میگویـے :

خدآیا مـטּ ڪه گنآهـے نڪردم ... پس چه شد

pci3iqg643iubvug7yt.jpg
دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, :: 17:1 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

نوعی بیماری روانیست که فرد را تحریک به باز کردن درب یخچال می‌کند،
در حالی‌ که نه تشنه است، نه گرسنه است و نه اصلا میداند که چه می‌خواهد
از علائم این بیماری این است که فرد از اتاقش خارج میشود
سرگردان راه آشپزخانه را در پیش می‌گیرد درب یخچال را باز می‌کند،
چیزی بر نمیدارد درب را می‌بندد
این بیماری به وفور در میان متولدین دهه‌های ۶۰ و ۷۰ به چشم می‌خورد!

دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, :: 15:41 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ . ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ، ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ:

ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ

ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ

ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ

ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ

ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ،

ﻣﻌﻠﻢﮔﻔﺖ:

ﺑﻘﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﻳﻌﻨﻲﭼﻲ ؟

ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻲ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻲ؟! ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺁﺧﺮ ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ،ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭﻣﻴﻜﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ
ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺷﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ،

ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﻫﻤﻴﻦ؟ !ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ! ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:

ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻲ ﻏﻤﻲ

ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩﻣﻲ

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 21:49 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

پدر گرامی! مباحثات به اصطلاح سیاسی شما با عباس آقا میوه فروش، ممکن بود به قیمت جاگذاشتن اینجانب بر روی یک گونی خیار گندیده تمام شود! به نظر بنده؛ شما به عنوان یک طرفدار دوآتشه برنامه های مبتذلی چون «باغ خاله شادونه» و «اخبار بیست و سی»، اصولا نباید ادعای شعور سیاسی داشته باشید!
بعد از این حادثه به این نتیجه رسیدم که سیب زمینی بودن مامان گلم در زمینه سیاست، بزرگترین شانس زندگی غیر سیاسی من بوده است!

خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است !!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود 

پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد !مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت ! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی ! جیش کنی تو شلوارت

مادر عزیز! سپردن شخص شخیص اینجانب، به دختر همسایه طبقه پایین، نقض آشکار کنوانسیون منع آزار کودکان بوده و قابل پیگیری در مجامع ذی صلاح می باشد!
نظر به اینکه؛ این وحشی بیابانی در غیاب شما و در اوج غلیان علاقه و محبت، اقدام به امر شنیع گاز گرفتن لپهای بی پناه بنده می نماید! تصور اینکه این لپهای صاب مرده، مثل لپهای سگ نفهم کارتون تام و جری آویزان شود، اصلا جالب نیست! اصلا!

پدر گرامی! این حجم از زی زی بودن شما لکه ننگی بر بیست هزار سال تاریخ پر افتخار زندگی ذکور است! مقایسه ابهت و جنم پدر بزرگ با زن ذلیلی شما، گاهی این توهم کذا را در ذهن آدم ایجاد می کند که؛ لابد نسل ما باید کهنه بچه هم بشوید!

مادر عزیز! بنابر اصل پایستگی شصت پا، هیچ انگشت شصت پایی با خورده شدن تمام نمی شود! پس لطفا کاسه داغتر از آش نشوید و اینقدر با جیغ و داد و اخ و تخ، اذهان عمومی و خصوصی را مشوش نکنید! خوردن انگشت پا یک مساله داخلی بوده و لزومی به رسانه ای شدن قضیه نیست!

پدر گرامی! کله صبح زمان مناسبی برای طرح بهانه «از صبح تا شب به خاطر یک لقمه نون سگ دو زدم!» نیست! بپر از سر کوچه یک قوطی شیر خشک بگیر! شیر خانومتان علیرغم عدم اعمال سهمیه بندی روی شیر، کفاف امورات ما را نمی کند!

مادر عزیز! هنگامی که فوران آلام و مصائب عمیق فلسفی و غیر فلسفی روح لطیف بنده، در قالب گریه بروز می کند، لفظ «وق نزن بچه!» تعبیر چندان زیبایی برای این دست احساست اهورایی نیست البته!
لااقل از گریه های شما در هنگام مشاهده فیلمهای بی مزه هندی معقولتر به نظر می رسد!

پدر گرامی! در تمام مدتی که شما در کمال محبت، بنده را «سرپایی» می گیرید، من شدیدا به این نکته فکر می کنم که ؛
«باید شاشید وسط این زندگی که آدم توی توالت هم نمی تونه تنها باشه!»

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 16:45 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.

برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام
همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ...

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 16:40 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

رامبد کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .

مغازه دار میگه : به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 16:28 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست

مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید

پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟

کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتیسم  حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است

مردک با حالت منفعل  دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد

بعد کشیش از او پرسید  تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟

مردک گفت من روماتیسم ندارم

اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 16:22 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.

سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...

برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.

سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"

همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 16:20 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :
- نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :
- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :
- من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :
- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :
- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !
چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 16:13 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

در افسانه ها آمده روزي که خداوند جهان را آفريد فرشتگان مقرب را به بارگاه
خود فرا خواند و از آنها خواست تا براي پنهان کردن راز زندگي پيشنهاد بدهند∙
يکي از فرشتگان به پروردگار گفت:خداوندا آنرا در زير زمين مدفون کن∙
فرشته ديگري گفت آن را در زير درياها قرار بده∙
و سومي گفت راز زندگي را در کوهها قرار بده∙
ولي خداوند فرمود اگر من بخواهم به گفته هاي شما عمل کنم فقط تعداد
کمي از بندگانم قادر خواهند بود آن را بيابند در حالي که من مي خواهم راز
زندگي در دسترس همه بندگانم باشد∙
در اين هنگام يکي از فرشتگان گفت فهميدم کجاهي خداي مهربان راز
زندگي را در قلب بندگانت قرار بده زيرا هيچ کس به اين فکر نمي افتد که
براي پيدا کردن آن بايد به قلب و درون خودش نگاه کند∙
و خداوند اين فکر را پسنديد∙
 

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 15:16 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ
رتبه اول رو تو درس خوندنم داشتم که یهو
 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

یه نفرو دیدم دلم به تاپ تاپ افتاد
 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

نیگاش کن چی بود جوووون
 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

ما زیاد باهم از این کارا میکردیم
 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

خر شدم براش کادو این شکلی خریدم
 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

کادومو که گرفت جو زده شدم
 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

ما هر شب با هم زر میزدیم..البته اون زر میزد و منم گوش میدادم

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن اینجوری نگاه میکردن 
 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

و منم اینجوری بهشون جواب میدادم 
 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

اما روز ولنتانک!! اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه 
 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

و من ضد حال خوردم

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

بعدش اینجوری شدم 
 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

احساس من اینجوری بود 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com 

بعدم که.. 

پدر عاشقی بسوزه که من را به این روز انداخت !!! ( تصویری) - http://funnycat.blogfa.com
چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 15:6 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 15:5 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

به سلامتی اون پسرایی که برا روز ولنتاین باید یه گونی عروسک بخرن
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حالا به سلامتی اون دخترایی که توی این روز نمیدونن سر کدوم قرار برن....
ما هم که کلأ نمیدونیم ولنتاین چیه :| خوردنیه فک کنم :|

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 14:54 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

پسر باید :
ته ریش داشته باشه، پرایدم داشته باشه
پوستش برنزه باشه، پرایدم داشته باشه
موهاشم کوتاه باشه، پرایدم داشته باشه
پیرهن مردوونه بپووشه، پرایدم داشته باشه
... بو ادکلنش همه جارو برداره،پرایدم داشته باشه
آستینشو تا آرنج بزنه بالا، پرایدم داشته باشه
ابروهاش رو بر نداره، پرایدم داشته باشه
دماغش عملی نباشه، پرایدم داشته باشه
قدش هم انقد بلندتر از دووس دخترش باشه
که وقتی دختره میخواد بووسش کنه
بره روو پراید پسره تا بتونه بووسش کنه
پسر باید پراید داشته باشه، پراید ... !!!
میفهمی ؟؟؟ پـــــــــــرایــــــد :| !!

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 14:52 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

مدیرعامل سایپا دلیل افزایش قیمت پراید را گران شدن
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حلب روغن اعلام کرد و شرکت قو را مقصر اصلی آن دانست

 

شـایـد بـاورتـون نشـه ولــــی دیــروز سـوار یـه پـرایـد شـدم! Smile)

 

پراید رسید به زانتیا

مهدی بیا،مهدی بیا!

 

تعریف از خود نباشه ولی بابام
.
.
.
.
.
.
.
چیه؟فکر کردی میخام بگم پراید داره؟
نه جانم!...
بابام منو خییییلی دوست داره!!

 

 

آیا نگران پراید خود هستید؟ آیا میترسید خطی روی آن بنشیند ؟ آیا نگران تمیزی ماشینتان هستید؟ خوب نگرانیتون خیلی بجاست منم بودم نگران میشدم کم الکی که نیست پرایده
 

درباره وبلاگ


این وب مجهز به دوربین مدار بسته میباشد اومدی تو نظر یادت نره ✖ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ دست به سینه بشین می خوام حرف بزنم! باید این چیزا رو بدونی: اینجا چاردیواری اختیاریه ! هر جور رفتار کنی همون جوری هم جواب میگیری ! ●●· هر روز شادتر از دیروزیم ✿✿✿ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ ✖ نظر خصوصی ممنوع ✖ ✖ ورود هر بی جنبه ممنوع!!:D ✖ ✖ ورود افرادی که میخندی بهشونــ پرروو میشـــن ممنوع:D ✖ ✖هر کسی و که دلم بخواد لینک میکنمــــ✖ ✖ج کامت هارو مدیریت وبلاگ میده.✖ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ ●●•مسلط به دو زبان زنـده دنیا : 1) زبون آدمـــــــــــــی زاد✔ 2) زبون نفــــــــــــهمی✔ با تشکر ღچـــــش سفیدღ
آخرین مطالب
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 67
تعداد آنلاین : 1