چار دیوونه
بیشین چایی بیارم
یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:12 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

این وبلاگ بسته شد

جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:54 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

 عکس های جالب و دیدنی , تصاویر دیدنی

 

عکس های جالب و دیدنی , تصاویر دیدنی

 

عکس های جالب و دیدنی , تصاویر دیدنی

عکس های جالب و دیدنی , تصاویر دیدنی

عکس های جالب و دیدنی , تصاویر دیدنی

عکس های جالب و دیدنی , تصاویر دیدنی

عکس های جالب و دیدنی , تصاویر دیدنی

عکس های جالب و دیدنی , تصاویر دیدنی

عکس های جالب و دیدنی , تصاویر دیدنی

عکس های جالب و دیدنی , تصاویر دیدنی

عکس های جالب و دیدنی , تصاویر دیدنی

عکس های جالب و دیدنی , تصاویر دیدنی

 

جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:48 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

 نماز جمعه با این وضعیت ! (عکس)

تعدادی از جانبازان دفاع مقدس، در حالی که برخی از آنان به لحاظ عمومی حتی قادر به خوردن غذا نبودند و از سرم اسفاده می کردند، در نماز جمعه حاضر شده و قامت شکسته خود را به نماز بسته اند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این جانبازا رو میبینید؟؟ این بیچاره ها بدون دستگاه نمیتونستن نفس بکشن اما اومدن نماز جمعه ... ! واسه خودم و امثال خودم متاسفم واقعا متاسفم ... ماسالمیم و نمیریم ... بعد اینا رو ببیند ... ! هی روزگار .... اصلا یادم نمیاد تا حالا پامو گذاشته باشم مصلی نماز جمعه !! ما آدم بشو نیستیم 

جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:44 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

 تصاویر خنده دار تنها در خانه...!  www.taknaz.ir

 

 

تصاویر خنده دار تنها در خانه...!  www.taknaz.ir

 

تصاویر خنده دار تنها در خانه...!  www.taknaz.ir

 

 

تصاویر خنده دار تنها در خانه...!  www.taknaz.ir

 

 

تصاویر خنده دار تنها در خانه...!  www.taknaz.ir

 

 

تصاویر خنده دار تنها در خانه...!  www.taknaz.ir

 

 

تصاویر خنده دار تنها در خانه...!  www.taknaz.ir

 

 

تصاویر خنده دار تنها در خانه...!  www.taknaz.ir

 

 

تصاویر خنده دار تنها در خانه...!  www.taknaz.ir

 

 

تصاویر خنده دار تنها در خانه...!  www.taknaz.ir

 

 

تصاویر خنده دار تنها در خانه...!  www.taknaz.ir

 

 

 

جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:12 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

 امروز میخوام به یاد وبلاگ قبلی عزیزم که یه مشت نامردناجوون مرددددددددددددددددددددف///ی///ل//ترش کردن یه آهنگ واستون به آپم نامردای عوضیییییییی همه ش دو سه ماه بود که داشتم کار میکردم کثافتا وبلاگ عزیزم رو فلفل کردن مـــــــــــــــــــــــــــــامـــــــــــــــــــــــــــــــان ...! انگار کارم خیلی خوب بوده که 3 ماه نشده فلفلم کردن ولی همینش که یه وبلاگ واسه آهنگ و موزیک ویدئو داشتم و فلفل شده اونم تو کمتر از سه ماه خودش افتخاریه مگه نه؟؟؟؟

از اونجایی که وبلاگم آدرسش musicbia2 بود نمیتونستم یه عدد بش اضاف کنم آخه اونجوری میشد میوزیک بیا 21 !!! آخه من اصلا فکرشو نمی کردم که وبم در حدی بشه که بخوان فلفلش کنن

اینم آهنگ جنتل من از سای:

s83.uploadbaz.com/files/9/41pst7ej9i36qj/PSY - Gentleman[128](www.gaminglive.ir).mp3

 

 

شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 20:18 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

 همسر آینده ام :

 
می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم !
 
اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی،
فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر از من می فهمی ...!
 
اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند”داماد سر است!” و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود !
 
اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم !
 
اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوارآن، خاطره اش را برایم حفظ کنند و هرگوشه اش یادآور تو و آن شب باشد !
 
اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای !
 
اگر دوست دارم ویلای اختصاصی کنار دریا داشته باشی، فقط به خاطر این است که از عشق بازی کنار دریا خوشم می آید… جلوی چشم همه هم که نمی‌شود !
 
اگر می گویم هرسال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطر این است که سالها دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا "به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است”؟! اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی کمکم کند؟
 
اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت کنم چقدر برایم عزیزی !
و بالاخره….
 
اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابت شود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری وعشقمان فارغ ازرنگ و ریای مادیات است !
شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 20:14 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

 نتیجه مستی پسر جوان و بلایی که بر سر دختر آمد !+ عکس

 

یه آقا پسر17 هیجده ساله که حسابی مست بوده نصفه شب داشته رانندگی میکرده و اون موقع این دختر خانوم که سمت راست عکس میبینید توی خیابون بوده و نتیجه ش اینیه که شما می بینید...

شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 20:13 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

 شمعدانی سه پایه در قرن شانزدهم؟

اینگونه شمعدانیها در قرن ۱۸ ساخته شد

سوتی های باورنکردنی از سریال حریم سلطان

قرن شانزدهم و کف پوش پارکت؟!

سوتی های باورنکردنی از سریال حریم سلطان

قرن شانزدهم و پارچ آب بلوری؟

کاسه و بشقاب چینی؟

قاشق و چنگال فلزی؟

شیرینیهای مدرن؟

سوتی های باورنکردنی از سریال حریم سلطان

و از همه جالبتر مانتو و شلوار جین در قرن شانزدهم

سوتی های باورنکردنی از سریال حریم سلطان

و از آن جالبتر قابلمه آلومینیومی در قرن شانزدهم

سوتی های باورنکردنی از سریال حریم سلطان
شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 20:10 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

 خوابگاه دانشجویی به این تمیزی دیدی

شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 20:8 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

 دوستان یه سری جوک +18 اون پایین هست ....

فقط اگه جنبه ندارین نرین پایین چون حوصله ی فحش ندارما ...

فحش هم بدی خودتی!



ادامه مطلب ...
یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 23:0 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

امروز میخوام از زبون خودم بگم :

حالم از این دنیای الکی بهم میخوره ...

حالم از این خنده های زورکی بهم میخوره ...

از این دنیایی که پر از دروغه ... از این دنیایی که پر از سختیه ... از این دنیایی که ...

متنفرم ...

خدایا از چی بگم؟!

از این دنیای سیاه رنگ؟!

یا از این آدمای هزار رنگ ؟!

یا شادیم این حرفای تکراری و بی رنگ ؟!!!

خدایا خسته شدم از بس این راز رو توی دلم نگه داشتم ... آخه تا کی؟؟؟؟؟

تا کی؟؟؟؟؟؟

تا کی؟؟؟؟؟

تا کی؟؟؟؟

این راز دل من خیلی سنگینه خدایا ... روی شونه های ضعیف من سنگینی میکنه ...

کاش میتونستم تا فردا صبخ بخوابمو دیگه چشمامو وا نکنم ...

خدایا از همه چی خسته م ...

کاش میتونستم به یکی این حرفا رو بگم ...

 

 

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 21:31 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 21:30 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

http://upload.tehran98.com/img1/76z571986mtuc3rdnbw.jpg

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 21:49 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

پدر گرامی! مباحثات به اصطلاح سیاسی شما با عباس آقا میوه فروش، ممکن بود به قیمت جاگذاشتن اینجانب بر روی یک گونی خیار گندیده تمام شود! به نظر بنده؛ شما به عنوان یک طرفدار دوآتشه برنامه های مبتذلی چون «باغ خاله شادونه» و «اخبار بیست و سی»، اصولا نباید ادعای شعور سیاسی داشته باشید!
بعد از این حادثه به این نتیجه رسیدم که سیب زمینی بودن مامان گلم در زمینه سیاست، بزرگترین شانس زندگی غیر سیاسی من بوده است!

خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است !!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود 

پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد !مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت ! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی ! جیش کنی تو شلوارت

مادر عزیز! سپردن شخص شخیص اینجانب، به دختر همسایه طبقه پایین، نقض آشکار کنوانسیون منع آزار کودکان بوده و قابل پیگیری در مجامع ذی صلاح می باشد!
نظر به اینکه؛ این وحشی بیابانی در غیاب شما و در اوج غلیان علاقه و محبت، اقدام به امر شنیع گاز گرفتن لپهای بی پناه بنده می نماید! تصور اینکه این لپهای صاب مرده، مثل لپهای سگ نفهم کارتون تام و جری آویزان شود، اصلا جالب نیست! اصلا!

پدر گرامی! این حجم از زی زی بودن شما لکه ننگی بر بیست هزار سال تاریخ پر افتخار زندگی ذکور است! مقایسه ابهت و جنم پدر بزرگ با زن ذلیلی شما، گاهی این توهم کذا را در ذهن آدم ایجاد می کند که؛ لابد نسل ما باید کهنه بچه هم بشوید!

مادر عزیز! بنابر اصل پایستگی شصت پا، هیچ انگشت شصت پایی با خورده شدن تمام نمی شود! پس لطفا کاسه داغتر از آش نشوید و اینقدر با جیغ و داد و اخ و تخ، اذهان عمومی و خصوصی را مشوش نکنید! خوردن انگشت پا یک مساله داخلی بوده و لزومی به رسانه ای شدن قضیه نیست!

پدر گرامی! کله صبح زمان مناسبی برای طرح بهانه «از صبح تا شب به خاطر یک لقمه نون سگ دو زدم!» نیست! بپر از سر کوچه یک قوطی شیر خشک بگیر! شیر خانومتان علیرغم عدم اعمال سهمیه بندی روی شیر، کفاف امورات ما را نمی کند!

مادر عزیز! هنگامی که فوران آلام و مصائب عمیق فلسفی و غیر فلسفی روح لطیف بنده، در قالب گریه بروز می کند، لفظ «وق نزن بچه!» تعبیر چندان زیبایی برای این دست احساست اهورایی نیست البته!
لااقل از گریه های شما در هنگام مشاهده فیلمهای بی مزه هندی معقولتر به نظر می رسد!

پدر گرامی! در تمام مدتی که شما در کمال محبت، بنده را «سرپایی» می گیرید، من شدیدا به این نکته فکر می کنم که ؛
«باید شاشید وسط این زندگی که آدم توی توالت هم نمی تونه تنها باشه!»

دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, :: 14:37 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

شلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااامـــــــــــــــ مـــــــــــــــــن اودمـــــــــــ

امروز زنگ اول ادبیات داشتیمـــ ... زنگ دوم زیست داشتیم ... خانوم سرلک یه لوله آزمایش رو شیکوند ... زنگ سوم ریاضی داشتیم و طبق معمول ... ! خانوم فاطمی داشت برگه های امتحانی رو میداد البته من شنبه زنگ ریاضی نبودم خوش به حالم شد نه ؟! بعد از این که برگه ها رو داد گفت رفیعی پور شما تو چه گروهی هستی؟ منم گفتم خانوم من شنبه نبودم گفت چرا نبودی گفتم بوشهر نبودم و فقط تونستم برا زنگ آخر برسم در ضمن بابام اومد دفتر و موجه کرد غیبتم رو بعد یهویی جو گرفتش گفت از نظر من این دلیل موجهی نیست خانوم رفیعی پور ...( و از این چرت و پرتا که حوصله ندارم بنویسمشون) زنیکه ی انــــــــــــــــــــــــــتر هیچی حالیش نبود هر چی میگفتم باز حرف خودش رو میزد خب بابا من چیکار میکردم وقتی نتونستم بیام مدرسه ... هیچکس خونه نبود و نمیتونستن من و ول کنن و برن که ... ایـــــــــــــــــــــــــش اصلا بیخیال این دبه ترشیه ... ... زنگ آخر قرآن داشتیم  مصدقو عشقه ... بعدم که یه گروه نمایش از قم اومده بودن و برامون برنامه داشتن ... ساعت یک برا نمایش رفتیم تو نمازخونه ... چه قدر نمایشه افتضاح بود

یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, :: 14:54 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

شلام شلام شلام همگی

امروز اومدم با یه خاطره ی جدید

ساعت اول هنر داشتیم ... اتفاق خاصی نیوفتاد ... بعدشم زیست داشتیم و یه خود سنج پنج نمره ای دادیم ... بعد از زیست کامپیوتر داشتیم ... اینترنت اتاق کامپیوتر وصل شده بود جــــــــــــــــون تک زنگ که خورد یه خانومی از بهداشت اومد که برامون بحرفه ... اوه اوه چه چیزایی میگفت ... البته بهتره نگم ... من پشت صندلی رویا نشسته بودم و داشتم وبلاگ سیلان رو درست میکردم ... بعد این خانومه منو دید منم چون صندلی خالی ازم دور بود رفتم رو پای سیلان نشستم ... خانومه همچین بهم نگاه میکرد ایـــــــــــــش زنیکه ی انتر انگار تا حالا خوشگل ندیده بود بعدم بهم گفت شما مگه صندلی نداری که اونجا نشستی ... منم همچین بهش نگاه میکردم

زنگ سوم با دستغیبی داشتیم ... توی کتاب نوشته بود : آیا میتوانید نمونه های دیگری از خدمات پست را نام ببرید؟ مارال حواسش نبود که خانوم میشنوه ... گفت نـــــه ... خانوم دستغیبی هم گفت این از بی سوادیته دیگه ... بعدم کلاس ترکید ... هم داشتن میخندیدنزنگ تفریح آخر من و عسل داشتیم از پله ها بالا میرفتیم خانوم دهداری داشت از کنار دفتر رد میشد عسل گفت سلام خانوم ... خانوم دهداری هم گفت سلام بچه ها برید نماز چرا اینجایید؟؟ من وعسل با دو رفتیم سمت کلاس زنگ آخر به قول سومیا با ثریا جون داشتیم(مصدق زاده) آخرای زنگ کلاس شده بود عین باغ وحش همه شم کار من بود صدای انواع و اقسام حیوونا رو در میووردم وقتی زنگ خورد عین این دبستانیا با جیغ و جاغ اولین نفر رفتم سمت در و از کلاس بیرون رفتم ... بعدم در کلاس رو بستم و دستگیره ی در رو گرفتم تا کسی نتونه بیاد بیرون ... خلم نه؟؟!!! بعدم دستگیره ی در رو ول کردمو با دو رفتم سمت پله ها چون بچه ها میخواستن بزننم

 

 

اینم از خاطره ی امروز ...بای تا بعد

شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 14:27 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

به جای تاكید روی كیفیت های منفی زن و مرد، چرا روی نقاط مثبت آنها تاكید نكنیم؟
 

بیایید ابتدا از خانم ها شروع كنیم

*خانم ها مهربان ، عاشق و دلسوزند.

*خانم ها وقتی خوشحالند گریه میكنند.

*خانم ها برای نشان دادن توجه و علاقه همیشه كارهای كوچكی انجام میدهند.

*خانم ها برای دستیابی به بهترین چیزها برای همسر و فرزندانشان دریغ نمی كنند.

*خانم ها قدرت این را دارند كه وقتی خیلی خسته هستند و نمی توانند روی پا بایستند ، لبخند بزنند.

*خانم ها می دانند چگونه یك وعده شام یا ناهار معمولی را به یك فرصت تبدیل كنند.

*خانم ها می دانند چگونه از پول خود بهترین استفاده را ببرند.

*خانم ها می دانند كه چگونه یك دوست بیمار را تیمار كنند.

*خانم ها شادی و خنده را به دنیا ارزانی می دارند.

*خانم ها می دانند چگونه ساعت های متوالی كودكان را سرگرم كنند.

*خانم ها صادق و وفادار هستند.

*خانم ها در زیر آن ظاهر نحیف ، اراده پولادین دارند.

*خانم ها برای یاری رساندن به دوست محتاجشان، همه كار انجام می دهند.

*خانم ها از بی عدالتی به آسانی به گریه می افتد.

*خانم ها می دانند چگونه به یك مرد احساس پادشاه بودن بدهند.
 

*خانم ها دنیا را مكانی شادتر برای زندگی می سازند.

 و حالا نوبت آقایان هست

*آقایان برای حمل اشیاء سنگین و كشتن سوسك و عنكبوتها خوب هستند!!!!

شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 14:23 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ
یك هفته پس از خلقت آدم:

چون حوا بدون پدر و مادر بود آدم اصلا مشكلی نداشت و چای داغ را روی خودش نریخت.

پانصد سال پس از خلقت آدم:

با یه دونه دامن از اون چینی خال پلنگی ها میری توی غار طرف.بلند داد می زنی:هاكومبازانومبا(یعنی من موقع زنمه(
بعد میری توی غار پدر و مادر دختره. با دامن چین چینی جلوت نشسته اند و می گن:از خودت غار داری؟دایناسور آخرین مدل داری؟بلدی كروكدیل شكار كنی؟خدمت جنگ علیه قبیله ادم خوارها رو انجام دادی؟بعد عروس خانم كه اون هم از این دامنای چین چینی پوشیده با ظرفی كه از جمجمه سر بچه دایناسور ساخته شده برات چای میاره و تو می ریزی روی خودت.


دو هزار و پانصد سال بعد از اختراع آدم:

انسان تازه كشاورزی را آموخته.وقتی داری توی مزرعه به عنوان شخم زدن زمین عمل می كنی با دیدن یه دختر متوجه میشی كه باید ازدواج كنی.برای همین با مقدار زیادی گندم به مزرعه پدر دختره میری .اونجا از تو می پرسند:جز خوت كه اومدی خواستگاری چند تا خر دیگه داری؟چند متر زمین داری؟چند تا خوشه گندم برداشت می كنی؟ آیا خدمت در لشگر پادشاه رو به انجام رسانده ای؟
بعد عروس خانم با كوزه چای وارد میشه و شما هم واسه اینكه نشون بدی خیلی هول شدید تمام كوزه رو روی سرتون خالی می كنید.


ده سال قبل:

شما پس از اتمام خدمت مقدس سربازی به این نتیجه می رسید كه باید ازدواج كنید و از مادرتان می خواهید كه دختری را برایتان انتخاب كند.در اینجا اصلا نیازی نیست كه شما دختر را بشناسید چون پس از ازدواج به اندازه كافی فرصت برای شناخت وجود دارد.در ضمن سنت چای ریزون كماكان پا بر جاست.

هم اكنون:

به دلیل پیشرفت تكنولوژی در حال حاضر شما به آخرین نسخه یاهو مسنجر احتیاج دارید.البته از"ام اس ان" یا "آی سی كیو"هم می توانید استفاده كنید ولی انها آیكنهای لازم برای خواستگاری را دارا نمی باشند . پس از نصب یاهو مسنجر به یك روم شلوغ رفته هر اسمی كه به نظرتان زیباست "اد" می كنید و با استفاده از آیكنهای مربوطه خواستگاری را انجام می دهید . البته یاهو قول داده كه نسخه جدید دارای امكانات ازدواج و زندگی مشترك نیز باشد.
 
 
اوه گفتم خواستگاری ... دیشب خواستگاری پسر عموم بود
 
شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 14:22 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ
آقا ما تف، شما آبشار نیاگارا

ما بدبخت حقیر، شما کوروش کبیر

ما واشر، شما ارباب حلقه ها

ما طرح مسکن مهر، شما برج العربی

ما مینیمم نسبی، شما ماکسیمم مطلق

آقا اصن ما قیژقیژ دیال آپ، شما امواج وایرلس

آقا ما پراید، شما پرادو

آقا ما باد بزن دستی، شما کولر گازی نانو

آقا ما امشب، شما هزار و یک شب!

آقا ما پت ومت، شما آیکیو سان

آقا ما بخیه، شما چفیه

آقا ما شب تار، شما صبح امید!

آقا ما ورزش از نگاه دو، شما برنامه نود!

آقا ما فـــ، شما فرحزاد !

آقا ما بتمرگ، شما بفرما!

آقا ما هی آره، شما هی نه ...

آقا ما شورش قبیله‌ای، شما گفتگوی تمدن‌ها

آقا ما لکنت زبون، شما سخنگوی دولت !

آقا ما پوچ، شما گل !

آقا ما بنال بینیم با ...، شما خواهش می‌کنم بفرمایید

آقا ما چی کوفت می‌کنی ...، شما چی میل داری عزیزم؟!

آقا ما فلافل شما، مدیر عامل پخش فراورده‌های گوشتی

آقا ما مخـمون تاب داره، شما حیـاط ویلاتون!

آقا ما افتاده، شما پاس کرده

آقا ما کولر آبی، شما کولر گازی ال جی

آقا ما برف، شما بهمن

آقا ما چاکریم، شما نایس تو میت یو

آقا ما کوله پشتی، شما کوله باری از تجربه

آقا ما بله قربان- بله قربان ...، شما سلطان

آقا ما علوم اول راهنمایی، شما فیزیک انتگرال

آقا ما تقویم جیبی، شما موسسه ژئو فیزیک!

آقا ما سه کله پوک، شما سه تفنگدار

آقا ما کته، شما بیف استروگانف

آقا ما جرز لای دیوار، شما پتروس فداکار

آقا ما فلافل، شما هات رویال برگر با پنیر و قارچ

آقا ما بن کارگری، شما بن تخفیف دیزنی لند

آقا ما سوختگی درجه ۳، شما برنزه شکلاتی

آقا ما آب حوض، شما شیر موز

آقا ما عشق و عاشقى، شما عقل و منطق ...

آقا ما بتمرگ، شما بفرما!

آقا ما یه نقطه توی فضا، شما مبدا مختصات

شما ماهیچه، ما اشکنه

آقا ما پنج کیلومتر تا بهشت، شما ۲۴

آقا ما سیمبیان، شما آندروید

آقا ما nokia 1100، شما vertu

آقا ما آپارات، شما یوتیوب

آقا ما کلوب، شما فیسبوک

آقا ما جرقه، شما بیگ بنگ

آقا ما سحابی، شما کهکشان

آقا ما آهن‌ربا، شما سیاهچاله

آقا ما متر، شما سال نوری

آقا ما سفیر امید، شما اتلانتیس

آقا ما منجم آماتور، شما اختر فیزیک‌دان

آقا ما تلویزیون کمدی، شما سه بعدی

آقا ما مارمولک، شما تمساح

آقا ما cd، شما بلو ری

آقا ما چوق لباسی، شما توتال کر

آقا ما چرتکه، شما الجبرا

آقا ما x=2، شما E=mc2

آقا ما می‌ریم اغذیه، شما برین پدیده

آقا ما مستشار شما، جهانگیرشاه دولو

آقا واسه شما میگن علف باید به دهن بزی شیرین بیاد
اما واسه ما میگن این الاغ هر یونجه‌ای که جلوش باشه میخوره!

آقا ما ...

آقا ما ...

شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 14:19 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

تا حالا دقت کردین...؟ (آخر خنده - 4 ) www.taknaz.ir

تا حالا دقت کردین همیشه بامیه زود تموم میشه و زولبیا زیاد میاد ؟
.
.
.
تا حالا دقت کردین جمله   :
(با تمام احترامی که واستون قائلم  )
استارتی است برای قهوه ای کردن طرف مقابل ؟
.
.
.
دقت کردید تو دستشویی شیر آبو نیم دور می پیچونی کل آب شهر ازش میپاشه به در و دیوار و سر و صورتت ، حالا ۱۷ دور باید بتابونی تا بسته شه ؟
.
.
.
دقت کردین بهترین ایده هارو برای دیگرون داریم و برای خودمون عملا هیچی؟

.
.

.

تا حالا دقت کردین راننده تاکسی هایی که بیشتر باهات گرم میگیرن و حرف میزنن ، کرایه بیشتری میگیرن و تو هم روت نمیشه چیزی بگی ؟
.
.
.
دقت کردین لذتی که در سر کشیدن پارچ هست در گرفتن حقوق ماهیانه نیست

.
.
.

میگم تا حالا دقت کردین تو خونه یه سری وسایل هست که همیشه همه جا میبینیشون ؟ اما خدا اون روز رو نیاره که بهشون احتیاج پیدا کنی  !!!
یعنی کلا از چرخه هستی محو میشن !!!
.
.
.
دقت کردین تا حالا اصلا دقت نمیکردین ؟
.
.
.
دقت کردین هر معلمی که میومد می گفت شما بدترین کلاسی بودین که تا حالا داشتم ؟
.
.
.
دقت کردین که کنار هر خونه اى یه سوپر مارکت بزرگ هست که معمولا اون چیز هایى رو که میخوای نداره ؟
.
.
.
اصلا دقت کردین که امکان نداره بخوای ظرفارو بشوری یه جایی از صورتت خارش نگیره ؟
.
.
.
دقت کردین که اگه بخوای خلبان بشی ، هزار جور مریضی داری ولی بخوای معافیت پزشکی بگیری ، سالمِ سالمی ؟
.
.
.
دقت کردین وقتی کسی تو تاکسی کنار آدم روزنامه میگیره دستش ، مطلبش هرچی که باشه خوندنش تا سر حده مرگ جالب میشه ؟
.
.
.
دقت کردین اون کسی که معدلش میشه ۱۲٫۰۱ از اونی که معدلش ۲۰ میشه خیلی بیشتر خوشحال میشه ؟
.
.
.
دقت کردین شبایی که فرداش باید زود از خواب پاشین با بدبختی خوابتون میبره ؟؟؟
.
.
.
دقت کردین وقتی میخواین یه چیز خراب رو به کسی نشون بدین از روز اولش هم بهتر کار میکنه ؟
.
.
.
دقت کردین همیشه تو فیلما هروقت کسی تنها خونه هستو داره فیلم ترسناک میبینه سریع بیرونو نشون میدن که داره بارون میاد و رعد و برق میزنه ؟
.
.
دقت کردی هیچکس به سکوت آدم نمیرسه همه منتظرن به فریاد آدم برسن ؟

هوهوهوهو شیلوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم همگی خوفید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


خب من 2 روز نبودم بهتون خوش گذشت؟؟؟؟؟؟



اما حالا ....

                 مـــن آمَــــــدیَمــــ دیریرین ....

                                                        حالا دارم میرم بعععععععععع



خب کار خاصی باهاتون نداشتم فقط خواستم اعلام موجودیت کنم

پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, :: 16:36 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

شیلووووم  حالتون چتوله؟امیدوالم که خوب باشید.

غرض از مزاحمت ما باز هم با یه خاطره باحال و جدید اومدیم.

چش سفید تو قسمتی که عنوانش (امروز) هست خیلی خلاصه زنگ حرفه رو توظیح داده من هم که مارمولک باشم خواستم درباره اون قسمت بیشتر براتون براتون بگم.خخخخخخزنگ حرفه هیچ کی خواب نیست بلکه میشه گفت بیشتر بچه ها نامه کاریاشون گل میکنه ما هم که مثل سگ از معلمامون میترسیم اما هیچ چیز نمیتونه جلو مارو بگیره خخخخخ از قضا من هم همون روز یه دفترچه سوالی آورده بودم که بچه ها جواب بدن زنگ حرفه بهترین فرصت بود.من دفتر رو دست اسمارتیس دادم و اون هم شروع کرد به نوشتن.چش سفید هم گرفتار اسمارتیس بود منم تمام حواسم رو خانوم بود که یه وقتی این دوتا لو نرن خخخخخخخبعد قرار شد که از رو درس بخونیم از بدشانسی چش سفید خانم شهابی گفت:بخونه از رو درس.....رفیعی پور خخخخخخخخخ.چس سفید بد بخت هاج و واج منده بود.اسمارتیس بهش گفت کجاست.خلاصه شروع کرد خوندن داشت میگفت:در ایران از چوب درختان پهن برگ در صنایع استفاده میشود.منم گفتم:دوروغا!چس سفید زد زیر خنده من و اسمارتیس هم همینجور همه داشتن نگامون میکردن خانم گفت علوی بخونه  بعد از علوی دوباره چش سفید شروع کرد به خوندن.حالا نوبت اسمارتیس بود هی سکش میداد و میگفت برای چی مثه مهندسا اینطوری میخونی هی بهش میگفت و اون هم لجش میگرفت. خانوم اعصابش خورد شد و گفت یه نفر دیگه بخونه خخخخخخخخخخخخخخبعدش چون خانم فهمید اومد عقب که ما دستبرداریم . اومد یه قسمت رو توظیح داد منم برای اینکه خرش کنم یه چیزی پروندم بعدش هم متوجه شدم که اصلا ربطی به اون درس نداشته ولی شکر خدا هیچ کس متوجه نشد.ههههه

پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, :: 14:26 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

شیلام شیلام به دوستانن عجیجم

حالتون که خوفه؟من مارمولکم

امروز دوباره با یه خاطره دیگه اومدیم. حالا بشینید وبتماشایید

باید به خدمتتون برسونم ما دیروز تو مدرسه مثه منگلا زنگ انقلابیدن داشتیمخخخخخخ

گیر هر کی یه دونه پرچم اومده بودخخخخخخخ معلما هم برداشتن اون کوتوله (خانم حق نشناس)مثه دیوونه ها پرچمش رو بالا گرفته بود و جلوی همه بچه هااونو تکون میداد.خخخخودش هم از کارش خندش گرفته بود و از بس که خندید صورتش مثه کفشش قرمز شده بود.خخخخخخخ

حالا این که هیچی خانوم پوربهی توی بلنگو مثه دبستانی ها بلند میگفت:از جلو نظام!خیلی صداش بلند بود زمین و آسمون میلرزید.خخخخخخاز طرفی دیگه بچه های کلاس ما با چوب پرچماشون به جون همدیگه افتاده بودن مارال با پرچمش به نعمتی میزد و اون هم میگفت اگه من به خانم دهداری نگفتم از ترسش ول کرد خخخخخخخخخخخرویا هم همینطوروای ماهم با این کارا.تا خاطره بعد بای بای

 

چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 22:31 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

  

 

 

 

بقیه ش تو ادامه ی مطلب ... یادت نره ها

خوشگلاش تو ادامه مطلب نری ضرر میکنی

 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 21:52 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

سلام سلام سلام من دوباره اومدم

خوبید ؟؟؟ خوشید ؟؟؟ چه خفرا ؟؟؟

امروز نگین ژونم غایب بود آخه ملیض شده بود ... امروز زنگ انقلاب هم داشتیم با کلی مسخره بازی خخخخخ موقعی که سر صف بودیم خانوم مصدق اومد طرف معلما ... حالا بگو با چه لباسی؟؟؟ یه مانتوی صورتی پوشیده بود ... خخخخخخخخخخخ منم که همیشه باید یه چیزی بپرونم ! ... تا خانوم مصدق رو دیدم گفتم صورتی صورتی ... خخخخ بعد لیلا گفت باید میگفتی صورتی صورتی حمایتت میکنیم ... منم همینو گفتم ... انگار من آدم بشو نیستم چون خانوم دهداری همچین یه جور نگام میکرد ... البته این یه قلم جنس همیشه اینطوری بوده خدا وکیلی 2 سه بار بیشتر خنده ش رو ندیدم حالا نه دو سه بار ... اووووووه راستی نگفتم سر کلاس خانوم حق ناشنوس(دبیر زبانمون) چی شد؟؟؟!!!! من رفتم کنترل پرژکتور رو بیارم وقتی وارد کلاس شدم همچین بهم نگاه میکرد که داشتم اب میشدم از خجالـــــت! دیدم هی داره بهم نگاه میکنه گفتم شاید مانتوم کثیفه یا چیزی که داره اینطوری بهم نگاه میکنه مانتو و مقنعه م رو نگاه کردم تمیز بود قیافه م موردی نداشت ولی نمیدونم چرا همچین بد نگام میکرد دلم میخواست بهش بگم چیه خوشگل ندیدی ترشی؟؟؟؟؟؟؟ ...موقعی که سرکلاس خانوم شهابی(دبیر حرفه) بودیم من داشتم نامه بازی میکردم باعسل نه نه نامه بازی نه داشتم تو دفتر مارال توش چیز میز مینوشتم دقیقا سر بزنگاه خانوم شهابی گفت رفیعی پور بخون از رو درس حالا منم گیج و منگ نمیدونستم کجاست؟؟!! بعد عسل بهم نشون داد و گفت اینجاست همینجور که داشتم میخوندم هی عسل سُک جونم میداد و تمرکزم رو به هم میزد بعد مارال یه تیکه ی پروند که من پوکیدم از خنده دیگه هیچی خانوم شهابی هم دید که من خنده م بند نمیاد گفت علوی تو بخون تا خنده ی رفیعی پور تموم بشه ایـــــــــــــــــــــش یعنی مارال (سانسور) آبروم رو جلو شهابی برد ... زنگ سوم با دبیر شیمی داشتیم و رفتیم تو ازمایشگاه ... نمیدونم چه ازمایشی بود ولی اینو میدونم که توش اکسید منگنز و کاتالیز گر و آب اکسیژنه و از اینا توش بود ...سرمیز رویایینا خنده بود ... تو آب اکسیژنه یه عالمه اکسید منگنز ریخته بودن ... لوله ی آزمایش هم انگار میخواست منفجر بشه رویا هم عین اوسکولا داشت لوله ی آزمایش رو باد میزد ... زنگ چهارم ریاضی داشتیم (عوووووووووووووق) زنگ ریاضی اتفاق خاصی نیوفتاد ... راستی زنگ تفریح اخر نگفتم چی شد ... من و عسل و مارال روی نیمکت کنار در کوچیکه ی مدرسه مون نشسته بودیم بعد یه پسری اومد تو که یه مشت کتاب تو دستش بود منم طبق عادت همیشه م پشت سر پسره راه افتادم و اداش رو در اووردم این کار همیشگی من هر کی میاد تو مدرسه من پشت سرش راه میوفتم و اداش رو در میارم

خب اینم از خاطرات امروزمون


من فلدا بوشهل نیستم نمیتونم بیام اینتلنت بچه ها بلام دعا کنید بدون اینتلنت دووم بیارم

سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 15:4 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

سلام سلام سلام خوفید همگی؟؟؟؟؟؟؟

امروز اومدم با یه ماجرای جدید

خب از کجا شروع کنم؟؟؟ آها گند کاریای امروزمون رو میگم

ما زنگ سوم ریاضی داشتیم من وسط مارال و نگین ردیف سوم سمت چپ میشینم نگین کتاب ریاضی تکمیلی منو برداشت و توی صفحه ی اولش  نوشت مارالوو اومدی پارازیت دیگه گـــوه خوری نمیکنیا (بقیه ش سانسور !!) بعد من کتابم رو دادم دست مارال مارالم بازش کرد و خوند بعدم جوابش رو نوشت داد به نگین .از قضا دبیر ریاضیمون(خانوم فاطمی) داشته به ما نگاه میکرده وقتی میبینه مارال داره یه کتابی میده به نگین به نگین میگه که اون کتابو بده به من نگین هم ناچارا کتاب رو میبره میده دست دبیرمون !!! وقتی چرت و پرتای این دو تا اوسکولو میخونه میگه این کتاب کیه منم میگم ماله منهبعدم همچین نگام میکنه که میخواستم تو خودم (سانسور) ... وقتی زنگ تفریح میخوره کتاب منه بدبخت رو برمیداره و میده دست مدیرمونزنیکه ی انتــــــــــــر فرصت نمیده باهاش حرفم بزنیم ... بعد من و مارال میریم پیش مشاورمون تا شاید اون بتونه برامون کاری کنه به هر بدبختی که بود رو درواسی رو کنار میذاریم همه ی چیزایی رو که توش نوشته بودیم به مشاورمون میگیم اخه واقعا رومون نمیشد بگیم ... بعدم میگه من میرم با خانوم دهداری (مدیرمون) حرف بزنم ... خلاصه چون زنگ سوم بود و زنگ نماز هم بود میره تو نماز خونه و با مدیرمون میحرفه ... بعدم ما میریم پیش مشاور ... مشاورمون میگه برید تو دفتر ... ما هم اول میریم دفتر معاونا ... از بدبختی معاون مهربونمون رفته بود ولی اون بداخلاقه(اسماعیلی) مونده بود ... خب خلاصه یه مشت چی بار ما میکنه و میگه این چیزا در شان شما نیست و از این حرفا ... قبل از دفتر معاونا اتاق دبیراست ما زنگ چهارم با دبیر دینیمون(خانوم مصدق زاده داشتیم) خانوم مصدق خیلی با ما پایه س وقتی ما سه تا رو تو دفتر دید به شوخی گفت اینا رو ولشون نکنیدا از دستشون خلاص شدم بعدم رفت طبقه ی بالا سرکلاس ... هوووووف بعدش بهمون گفتن برید دفتر مدیر ... سه تامون رفتیم تو ... بعد معاون و مشاورمون اومدن تو و دوباره شروع کردن به حرف زدن و نصیحت کردن خانوم اسماعیلی به من میگفت رفیعی پور تو مثلا نمایند ی کلاس و شورا هستی آخه از تو بعیده و از این حرفا چند مین بعدم مدیرمون اومد تو ... همچین اخماشو تو هم بود که با یه بشکه عسلم نمیشد خوردش حالا کی این انترو میخوره ... دوباره مدیرمون هم شروع کرد به نصیحت کردن و از این چرت و پرتا ... بعدم کتاب منو برداشت و چرت و پرتامون رو خوند وااااااااای قیافه ش چه قدر وحشتناک شده بود معاونمون گفت این دفعه رو شما ببخشید و از این حرفا ... مدیرمون گفت این کارشون تو دفتر انضباطی ثبت میشه کتاب هم بهشون برگردونده میشه ولی تصمیم با دبیره ما نمیتونیم رو حرف دبیر حرفی بزنیم ... بعدشم از تو دفتر در اومدیم و رفتیم سمت آبخوری ... سه تایی فقط داشتیم گریه میکردیم ... خلاصه اشکامون رو پاک کردیم و رفتیم سر کلاس بچه ها تا ما رو دیدن شروع کردن به دست زدن و جیغ و هورااااااااااااااااااااااا خخخخخخخخخخخ عجب دوستای باحالی داریم خخخخخخخخخخخخ اوسکولا ... آخرای زنگ بود که من رفتم کنترل پرژکتور رو تحویل بدم(آخه من مسئول سیستم کلاسمون هستم )خب داشتم میگفتم رفتم تو اتاق کامپیوتر یعنی اونجایی که مسئول کامپیوترمون هست از قضا کسی اونجا نبود منم رفتم کنترل رو بذارم که چشمم به سیستم مدرسه افتاد سیستم روشن بود و مسول کامپیوترمون(خانوم کشاوزر) داشته یه چیزایی رو وارد سایت میکرده منم که عقده داشتم به خاطر اتفاق امروز وقتی دیدم کسی تو اتاق نیست الکی چرت و پرت توش تایپیدم الان دارم حسرت میخورم که چرا دکمه ی ارسال رو نزدمواقعا خاک بر سرمممممممممممممممم خلاصه من از تو اتاق در اومدم و رفتم تو کلاس تقریبا 10 دقیقه مونده بود به زنگ که خانوم به شوخی داشت با عسل دعوا میکرد گفت محمد پور از کلاس برو بیرون(البته با شوخی و خنده) عسل هم که داشت میخندید فقط من گفتم خانوم من به جای عسل میرم بیرون بعدم خیلی ریلکس از کلاس رفتم بیرون خخخخخخخخخخخخ تازه دبیرمون هم چیزی نگفت!!!

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

درباره وبلاگ


این وب مجهز به دوربین مدار بسته میباشد اومدی تو نظر یادت نره ✖ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ دست به سینه بشین می خوام حرف بزنم! باید این چیزا رو بدونی: اینجا چاردیواری اختیاریه ! هر جور رفتار کنی همون جوری هم جواب میگیری ! ●●· هر روز شادتر از دیروزیم ✿✿✿ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ ✖ نظر خصوصی ممنوع ✖ ✖ ورود هر بی جنبه ممنوع!!:D ✖ ✖ ورود افرادی که میخندی بهشونــ پرروو میشـــن ممنوع:D ✖ ✖هر کسی و که دلم بخواد لینک میکنمــــ✖ ✖ج کامت هارو مدیریت وبلاگ میده.✖ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ ●●•مسلط به دو زبان زنـده دنیا : 1) زبون آدمـــــــــــــی زاد✔ 2) زبون نفــــــــــــهمی✔ با تشکر ღچـــــش سفیدღ
آخرین مطالب
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 707
بازدید ماه : 1527
بازدید کل : 97314
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 67
تعداد آنلاین : 1