چار دیوونه
بیشین چایی بیارم
شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 14:19 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

تا حالا دقت کردین...؟ (آخر خنده - 4 ) www.taknaz.ir

تا حالا دقت کردین همیشه بامیه زود تموم میشه و زولبیا زیاد میاد ؟
.
.
.
تا حالا دقت کردین جمله   :
(با تمام احترامی که واستون قائلم  )
استارتی است برای قهوه ای کردن طرف مقابل ؟
.
.
.
دقت کردید تو دستشویی شیر آبو نیم دور می پیچونی کل آب شهر ازش میپاشه به در و دیوار و سر و صورتت ، حالا ۱۷ دور باید بتابونی تا بسته شه ؟
.
.
.
دقت کردین بهترین ایده هارو برای دیگرون داریم و برای خودمون عملا هیچی؟

.
.

.

تا حالا دقت کردین راننده تاکسی هایی که بیشتر باهات گرم میگیرن و حرف میزنن ، کرایه بیشتری میگیرن و تو هم روت نمیشه چیزی بگی ؟
.
.
.
دقت کردین لذتی که در سر کشیدن پارچ هست در گرفتن حقوق ماهیانه نیست

.
.
.

میگم تا حالا دقت کردین تو خونه یه سری وسایل هست که همیشه همه جا میبینیشون ؟ اما خدا اون روز رو نیاره که بهشون احتیاج پیدا کنی  !!!
یعنی کلا از چرخه هستی محو میشن !!!
.
.
.
دقت کردین تا حالا اصلا دقت نمیکردین ؟
.
.
.
دقت کردین هر معلمی که میومد می گفت شما بدترین کلاسی بودین که تا حالا داشتم ؟
.
.
.
دقت کردین که کنار هر خونه اى یه سوپر مارکت بزرگ هست که معمولا اون چیز هایى رو که میخوای نداره ؟
.
.
.
اصلا دقت کردین که امکان نداره بخوای ظرفارو بشوری یه جایی از صورتت خارش نگیره ؟
.
.
.
دقت کردین که اگه بخوای خلبان بشی ، هزار جور مریضی داری ولی بخوای معافیت پزشکی بگیری ، سالمِ سالمی ؟
.
.
.
دقت کردین وقتی کسی تو تاکسی کنار آدم روزنامه میگیره دستش ، مطلبش هرچی که باشه خوندنش تا سر حده مرگ جالب میشه ؟
.
.
.
دقت کردین اون کسی که معدلش میشه ۱۲٫۰۱ از اونی که معدلش ۲۰ میشه خیلی بیشتر خوشحال میشه ؟
.
.
.
دقت کردین شبایی که فرداش باید زود از خواب پاشین با بدبختی خوابتون میبره ؟؟؟
.
.
.
دقت کردین وقتی میخواین یه چیز خراب رو به کسی نشون بدین از روز اولش هم بهتر کار میکنه ؟
.
.
.
دقت کردین همیشه تو فیلما هروقت کسی تنها خونه هستو داره فیلم ترسناک میبینه سریع بیرونو نشون میدن که داره بارون میاد و رعد و برق میزنه ؟
.
.
دقت کردی هیچکس به سکوت آدم نمیرسه همه منتظرن به فریاد آدم برسن ؟

هوهوهوهو شیلوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم همگی خوفید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


خب من 2 روز نبودم بهتون خوش گذشت؟؟؟؟؟؟



اما حالا ....

                 مـــن آمَــــــدیَمــــ دیریرین ....

                                                        حالا دارم میرم بعععععععععع



خب کار خاصی باهاتون نداشتم فقط خواستم اعلام موجودیت کنم

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 22:30 ::  نويسنده : ღمارمولکღ

شییییییییییییلوووممم دوستان حالتون خوفه؟امیدوالم که خوففففف باشه

من امروز با چند تا جک باحال اووووووومدم

1.سوال جدیدی که برای لر ها پیش اومده :چرا اینقدر جمعه به شنبه نزدیکه اما شنبه از جمعع دور؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

2.(همه شما تنهایید همراه اول دروغ میگه )ایرانسل

3.دو تا مرغ داشتن با هم صحبت میکردن/اولی:من تو کیف دخترم عکس خروس پیدا کردم.دومی:اینکه چیزی نیست من تو کیف دخترم تخم مرغ پیدا کردم.خخخخخخخخخخخ

4.ترک ها:(خدا لر ها را آفرید تا سوژه خنده برای ما باشن )ما میگیم:آخی ترک ها خودشون نمیدونن که سوژه خنده برای بقیه خودشون هستن.خخخخخخخخخخخخ

5.لره توی یه کوچه ای میگوزه همسایه ها میان بیرون لره میگه:گوزیه گوزیه گووووز.!

6.هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 16:22 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوري می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.

وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:


- آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!

مرد با هیجان پاسخ میگه:

- اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه!

بعد اون خانم زيبا ادامه می ده و می گه:

- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه مي تونه شروع جريانات خيلي جالبي باشه رو جشن بگیریم!

و بعد خانم زيبا با لوندي بطری رو به مرد میده.

مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حاليكه زير چشمي اندام خانم زيبا رو ديد مي زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن.

زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.

مرد می گه شما نمی نوشید؟!

زن لبخند شيطنت آميزي مي زنه در جواب می گه:

- نه عزيزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشيم !!!

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 16:15 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه کارای خونه رو نکنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن !

 بعد از انجام این کار دور هم جمع شدن ، زن فرانسوی گفت : به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی ، نه اتو و نه . . . خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم .
خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم !
روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .
روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و آورد تو رختخواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود .

زن انگلیسی گفت : من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم کنار .
روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم لیست خرید و کاملا تهیه کرده بود ، خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم منو بوسید و رفت .


 زن ایرانی گفت : من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم !
اما روز اول چیزی ندیدم !
روز دوم هم چیزی ندیدم !
روز سوم هم چیزی ندیدم !
شکر خدا روز چهارم یه کمی تونستم با چشم چپم ببینم !

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 16:7 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد اوفرستادند..
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید.
نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟  زود قضاوت کردید؟

مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.

وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟زود قضاوت کردید؟

مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...

وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟زود قضاوت کردید؟

مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید ...

وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟

 باز هم زود قضاوت کردید؟؟؟؟

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و...

 

آن را روی آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 15:58 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ


تصاویر با نوشته های خیلی زیبا 1

تصاویر با نوشته های خیلی زیبا 1



تصاویر با نوشته های خیلی زیبا 1

تصاویر با نوشته های خیلی زیبا 1
 

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 15:35 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

دختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن.
پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به دخترش گفت:
«عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.»
دختر کوچيک گفت:
«نه بابا، تو دستِ منو بگير..»
پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چه فرقی میکنه؟!!!!!؟؟؟؟
دخترک جواب داد: «اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست که من دستت را ول کنم.
اما اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هر اتفاقي هم که بيفوته، هيچ وقت دست منو ول نمي کني.»
به عشق همه ی پدرا ... اونایی که هستن رو خدا نگه داره ... اونایی هم که رفتن رو خدا بیامرزه ....

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 15:30 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

گاهی ، وقت خداحافظی از کسی
خواسته یا ناخواسته میگیم : « مواظب خودت باش ! »
مواظب خودت باش یعنی فکرم پیش توئه !
مواظب خودت باش یعنی برام مُهمی !
مواظب خودت باش یعنی نگرانتم !
... مواظب خودت باش یعنی دوستت دارم !
مواظب خودت باش یعنی به خدا می سپارمت !
مواظب خودت باش یعنی از الان دلم واست تنگ شده!
مواظب خودت باش یعنی... واقعاً مواظب خودت باش

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:عاشقانه,جملات زیبا, :: 15:25 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

شده ام سنگ صبور روزگار.....

دارد تمام غم هاي ديرينه اش را يك جا به خوردم مي دهد...



yv5l33bwlmmx1lkbnc1o.jpeg

دیگر تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد...

یک بار قسمت کردم چندین برابر شد!

m13pfrj0tig5pwt2ddmc.jpg



هــرگــاه صـدای جـدیـدیــ سـلام مـی کنـد

تپــش قــلب مــی گیــرمـ!

مــن دیگــر کشـش خــدا حــافظــی نــدارمـ

مـــرا ببخـش

کــه جــوابــ ســلامــتــ را نــمی دهـــمـ!!...

a5wsqt7zt3iws9xaycy.jpg

چـرا سـاکـت نـمـی شـوی؟

صـدای نـفـس هـایـت . . . در آغـوش ِ او

از ایـن راه ِ دور هـم آزارم مـی دهـد !!!

لــعــنــتــی . . . آرامـتـر نـفـس نـفـس بـزن !

oeg5syanuombyrdzadkm.jpg

بیـــا “خــّر” هـــایـتــ را بگیـــر

دیگـــر تـــوانــ عبــور دادن آن هـــا را از پــُل نــدارمـ

وقتــی مــی دانـــمـ کــه در آخـــر مثــل همیشــه خــواهــی گفــتــ

“مـــا بــه درد هــم نمــی خــوریــمـ” . . .
 

1tyau1g4phoaevm57q1z.jpg  

 

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 15:6 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

شهاب حسینی:"مدار صفر درجه"

هروقت دیدی حریفت داره برنده میشه،یه لبخند بزن تا به بردش شک کنه!

 

 خدایا..........
بت بود ؛ "بت شکن" فرستادی.......
من پر از بغضم ! "بغض شکن" هم داری.....!!!؟؟؟

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 14:58 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

سیلوم بچه ها

اینم چندتا روش مامان واسه ی ضایع کردن پسرااااا

وقتی داخل تاکسی هستی یه اقایی کنار دستتون نشسته البته یکی دو نفر دیگه هم تو تاکسی هستنا یه مرتبه رو کن به اقا پسر با اعتماد به نفس کامل بگو بی ادب مگه خودت خواهر مادر نداری اقا بزنین کنار می خوام پیاده شم خب صد البته که راننده شما رو پیاده نمی کنه با یه اوردنگی پسرو میندازه بیرون اونم پولشو میگیره نصف راه پیاده میشه


دومین روش ضایع کردن پسرا:وقتی تو کلاس نشستی و چند نفر از هم کلاسیات هم هستن رو کن به طرف اون پسریی که از همه ساکتره برو بگوو مگه خجالت نمی کشی چرا ای چشمک میندازی من نامزد دارم واقعا ...از کلاس بزن بیرون دیگه اون اقا هر چی به همه توضیح بده که من چیزی نگفتم هیشکی باورش نمیشه


روش سوم :فکر کن تو پارکی میبینی که یه اقا پسر داره با دوست دخترش گل میگه و گل می شنوه برو طرفش بگووو خجالت خوب چیزیه شماره میدی انوقت با یکی دیگه میشنی صد درد صد پسره دعواتون می کنه میگه برو خانوم اشتباه گرفتی یه کاغذ سفید از تو کیفت بردار بنداز جلوش بگووو بیا اینم شمارت خاک بر سرت دختر خانوم همین جوری که منو سر کار گذاشت تو رو هم سر کار میزاره فکر می کنید چی میشه


و روش چهارم :فکر کن تو خیابون باشی پولت برای مانتو مارک دارت نرسه بهترین روش برو توخیابون به پسری که یکم لباسش خوبه بگوو دزد اهای دزد کم نیارنیا همین جور بگووو دزد پسره میگه برو خانوم یعنی چی دزد کیه ؟ بگوو اهای مردم این کیفمو زد بهش بگوو ازت شکایت می کنم غیر ممکنه چند نفر نریزن سرش و چند تا اسکناس خوشگل گیرتون نیاددد البته کار بدیه هااااا نکنین


روش بنجم: وقتی یه روز تو دانشگاه سر جلسه امتحان هستی می خوای یکی رو شوت کنی بیرون از جلسه وخلاصه یه ترم بیفته وکلا ضایع شه جلو همه یه مرتبه بلند شو و به ناظر بگو می خوام جامو عوض کنم ناظر هم میگه خب سر جات بشین خوبه اما شما چی می گی؟ با لحنی کاملا جدی میگی که من اینجا نمی مونم این اقا به من میگه تقلب برسون خب چکار کنم دوست ندارم کنار همچین ادمی بشینم که ای دم گوشم ویز ویز می کنه خب چی میشه هیچی دیگه استاددد شوتش می کنه بیرون
!!!!!

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 14:37 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

از 18 تا 50 سالگی مثل ايران :

راهنما و حلال مشکلات دنيا ولي در كار خود مانده .

 

بعد از 50 سالگى، شبيه عربستان هستند:

همگان فقط به خاطر مال و ثروت به آنها احترام مي گذارند

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 14:27 ::  نويسنده : ღزبــون درازღ

 

جملات کوتاه طنز, جملات خنده دار جدید

 نقشه هایی که من تو دبیرستان در فرار کردن ازمدرسه داشتم
مایکل اسکوفیلد توی فرار از زندان نداشت
من حیف شدم!
**********جملات کوتاه طنز***********
نمی دونم چه حکمتیه
اینا که میرن بدنسازی اصرار دارن که اصلا سردشون نمی شه!
**********جملات کوتاه طنز***********
ملت چه بیکارن !
یکی مزاحم میشد هی اس هی زنگ…جواب نمیدادم که بیخیال شه…
دیگه تماس نگرفت
بعد چند روز اس داده  :
ببخشید من چند روز مزاحمتون نشدم کار داشتم دستم بند بود ، شرمنده،چه خبر؟
**********جملات کوتاه طنز***********
هیچ کس ادامس شیک رُ واسۀ وجودش نمی خواد …
سرنوشت آدامس شیک ؛ بقیه پول بودنِ !
**********جملات کوتاه طنز***********
بوی شوم امتحان آید همی /  یارصفر مهربان آید همی
ما ز تعلیم و تعلم خسته ایم / دل به امید تقلب بسته ایم
مابرای کسب مدرک آمدیم /  نی برای درک مطلب آمدیم
(ایام جانسوز امتحانات برشما دانشجویان و دانش آموزان کوشا تسلیت!)
**********جملات کوتاه طنز***********
خدا کنه تا بیشتر از ۹ ساله دیگه زنده بمونیم و بریم تو سال ۱۴۰۰
بعد هی بگیم : شماها یادتون نمیاد ما صده سیصدیا …
خیلی فاز میده ؛ حس آثار باستانی بودن به آدم دست میده …
**********جملات کوتاه طنز***********
به کافه چی گفتم همان همیشگی . . .
نگاه سنگینش را به چشمانم انداخت و گفت : خفه بابا ، مثه آدم بگو چی می خوری ؟!
**********جملات کوتاه طنز***********
از تفریحات من تو دوران بچگی این بود که اب بریزم رو بخاری
صدای ” تـسس ” بده خرکیف بشم
اون موقه آیپد نبود که بازی کنیم ، با این چیزا سرگرم میشدیم !
**********جملات کوتاه طنز***********
بچه های دانشگا رو از روی محل نشستن سر کلاس طبقه بندی میکنم.
ردیف اول :حال به هم زن
وسطی ها :یه سلام علیکی داریم
ته کلاس :دمشون گرم.
اونایی که اصن کلاس نمیان: اینا رفیقمن
**********جملات کوتاه طنز***********
در خونه رو میزدن!
دخدر داییم ۵ سالشه!
جواب داد : کیه!؟
زن همسایه مون پشت در به شوخی گفت: منم منم مادرتون!
من رفتم در رو باز کردم, بنده خدا میخواس سکته کنه!
گفت : ببخشید مادرتون هستن؟ گفتم : نع ، فقط من و حبه انگور هستیم
**********جملات کوتاه طنز***********
شمام وقتی یه ادکلن گرون قیمت میخرین ، هربار که استفاده میکنین
یه نگا بهش میندازین که یه وقت تموم نشه؟!
یا من فقط اینجوریم!؟
**********جملات کوتاه طنز***********
یکی نیست به بعضیا بگه انقدر به اون تیپ و قیافت نناز
 ما به اون آدامس ۵۰ تومنیا هم میگیم شیـــــــــک  !

**********جملات کوتاه طنز***********
بعضی دخترا اصلا” گریه نمیکنن حتی اگه شکست عشقی بخورن
نه اینکه سنگ باشن نه
ریمل گروونه !
**********جملات کوتاه طنز***********
دیشب سوار پورشه ام شده بودم و توخیابون دور میزدم باهاش
یهو یکی پرید جلو ماشین تا خواستم ترمز کنم پام گرفت به لحاف و پاره شد!
**********جملات کوتاه طنز***********
یکی از بهترین احساس های دنیا :
از خواب بیدار بشی و نگران این باشی که الان وقت بیدار شدنت بوده
ولی ببینی که هنوز ۲ ساعت مونده و میتونی بازم بخوابی …
خداییش بد میگم !؟
**********جملات کوتاه طنز***********
اصلا شور و شعف خاصی توی جمله “دیدی گفتم” وجود داره !
لامصب یه جور احساس دانایی خفن به آدم دست میده اون لحظه !
**********جملات کوتاه طنز***********
یکی از اعصاب خورد کن ترین کارایی که یه پدر و مادر میتونن
بکنن اینه که وقتی پای کامپیوتر نشستی بیاد پشتت وایسه
و الکی دنبال یه چیزی بگرده !
**********جملات کوتاه طنز***********
آقا تا دیروز فک میکردم فقط منم که میرم توالت ۳۰ نفر به گوشیم زنگ میزنن
دیروز رفتم یه توالت عمومی
یه لحظه فکر کردم اومدم مخابرات
یکیشون که فکر کنم تو توالت چند تا معامله با گوشی انجام داد !
**********جملات کوتاه طنز***********
یکی از شیرین ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که
ناظم یا معلم پرورشی سر زنگ ریاضی میومد در کلاس
 میگفت بچه های گروه سرود میتونن برن!
یادش گرامی باد

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 13:33 ::  نويسنده : ღمارمولکღ

لطفا در قسمت نظر ها نمره دهید(از20) توجه!فقط نام کسانی که از 18.5 به بالا میدهید را در قسمت ثبت نظر بنویسید.

خانم سرلک(زیست)

خانم کوهدوست(فیزیک)

خانم رضایی(شیمی)

خانم دستغیبی(علوم اجتمایی)

خانم فاطمی(ریاضی)

خانم پوربهی(ادبیات)

خانم حسین پور(کامپیوتر)

خانم شهابی(حرفه)

خانم ادب(هنر)

خانم حق شناس(زبان)

خانم غریبی(ورزش)

خانم مصدق زاده(دینی و قرآن)

 

 

جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 12:48 ::  نويسنده : ღمارمولکღ

سییییلللللوووومممم حالتون چتوله؟میخواستم در جهت همدردی با دوستان در این وبلاگ چند نمونه از روشهای تقلب کردن بزارم.

از اونجایی که نمرات دوستان عزیز در طول ترم اول ماشا... بالا بوده برای اینکه بالا تر هم بره این مطلب رو گذاشتم .

1.شما میتواننید از این روش فقط در امتحاناتی که خانم مصدق زاده میگیرند استفاده کنید.به طور رمزی عمل کنید.مثلا سوال6گفته این حدیث از کیست اگه iqبالا باشه خیلی راحت میتونی جواب رو به دست بیاری شکر خدا بچه های کلاس ما هم که پایه ان بغلی میگه 6,6تو هم باید بفهمی که امام صادق(ع)امام ششم هستند پس جواب این سوال شد امام صادق.خخخخخخخخخخخخخخ.

2.کف دستت جواب سوال رو مینویسی از قضا بغل دستیت به این جواب احتیاج داره پس تو میتونی به بهونه درست کردن موهات این جواب رو بهش بگی.خخخخخ.

3.در این روش تنها چیزی که لازمه یه جامدادی بزرگ البته با وسایل زیاد خیلی راحت میتونی جواب سوال های سخت رو توی این جامدادی روی چسب کاغذی بنویسی و به دیواره یه جامدادیت بچسبونی.خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

اگه به این روش ها اعتماد کنی در نهایت میشی این:

این روش ها توسط چاردیوونه طراحی شده هر گونه کپی وتکثیر غیر مجاز بوده و پیگرد وبلاگی دارد متخلفین به این کار مجازات خواهند شد.

پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, :: 16:36 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

شیلووووم  حالتون چتوله؟امیدوالم که خوب باشید.

غرض از مزاحمت ما باز هم با یه خاطره باحال و جدید اومدیم.

چش سفید تو قسمتی که عنوانش (امروز) هست خیلی خلاصه زنگ حرفه رو توظیح داده من هم که مارمولک باشم خواستم درباره اون قسمت بیشتر براتون براتون بگم.خخخخخخزنگ حرفه هیچ کی خواب نیست بلکه میشه گفت بیشتر بچه ها نامه کاریاشون گل میکنه ما هم که مثل سگ از معلمامون میترسیم اما هیچ چیز نمیتونه جلو مارو بگیره خخخخخ از قضا من هم همون روز یه دفترچه سوالی آورده بودم که بچه ها جواب بدن زنگ حرفه بهترین فرصت بود.من دفتر رو دست اسمارتیس دادم و اون هم شروع کرد به نوشتن.چش سفید هم گرفتار اسمارتیس بود منم تمام حواسم رو خانوم بود که یه وقتی این دوتا لو نرن خخخخخخخبعد قرار شد که از رو درس بخونیم از بدشانسی چش سفید خانم شهابی گفت:بخونه از رو درس.....رفیعی پور خخخخخخخخخ.چس سفید بد بخت هاج و واج منده بود.اسمارتیس بهش گفت کجاست.خلاصه شروع کرد خوندن داشت میگفت:در ایران از چوب درختان پهن برگ در صنایع استفاده میشود.منم گفتم:دوروغا!چس سفید زد زیر خنده من و اسمارتیس هم همینجور همه داشتن نگامون میکردن خانم گفت علوی بخونه  بعد از علوی دوباره چش سفید شروع کرد به خوندن.حالا نوبت اسمارتیس بود هی سکش میداد و میگفت برای چی مثه مهندسا اینطوری میخونی هی بهش میگفت و اون هم لجش میگرفت. خانوم اعصابش خورد شد و گفت یه نفر دیگه بخونه خخخخخخخخخخخخخخبعدش چون خانم فهمید اومد عقب که ما دستبرداریم . اومد یه قسمت رو توظیح داد منم برای اینکه خرش کنم یه چیزی پروندم بعدش هم متوجه شدم که اصلا ربطی به اون درس نداشته ولی شکر خدا هیچ کس متوجه نشد.ههههه

پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, :: 14:26 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

شیلام شیلام به دوستانن عجیجم

حالتون که خوفه؟من مارمولکم

امروز دوباره با یه خاطره دیگه اومدیم. حالا بشینید وبتماشایید

باید به خدمتتون برسونم ما دیروز تو مدرسه مثه منگلا زنگ انقلابیدن داشتیمخخخخخخ

گیر هر کی یه دونه پرچم اومده بودخخخخخخخ معلما هم برداشتن اون کوتوله (خانم حق نشناس)مثه دیوونه ها پرچمش رو بالا گرفته بود و جلوی همه بچه هااونو تکون میداد.خخخخودش هم از کارش خندش گرفته بود و از بس که خندید صورتش مثه کفشش قرمز شده بود.خخخخخخخ

حالا این که هیچی خانوم پوربهی توی بلنگو مثه دبستانی ها بلند میگفت:از جلو نظام!خیلی صداش بلند بود زمین و آسمون میلرزید.خخخخخخاز طرفی دیگه بچه های کلاس ما با چوب پرچماشون به جون همدیگه افتاده بودن مارال با پرچمش به نعمتی میزد و اون هم میگفت اگه من به خانم دهداری نگفتم از ترسش ول کرد خخخخخخخخخخخرویا هم همینطوروای ماهم با این کارا.تا خاطره بعد بای بای

 

چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 22:31 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

  

 

 

 

بقیه ش تو ادامه ی مطلب ... یادت نره ها

خوشگلاش تو ادامه مطلب نری ضرر میکنی

 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 21:52 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

سلام سلام سلام من دوباره اومدم

خوبید ؟؟؟ خوشید ؟؟؟ چه خفرا ؟؟؟

امروز نگین ژونم غایب بود آخه ملیض شده بود ... امروز زنگ انقلاب هم داشتیم با کلی مسخره بازی خخخخخ موقعی که سر صف بودیم خانوم مصدق اومد طرف معلما ... حالا بگو با چه لباسی؟؟؟ یه مانتوی صورتی پوشیده بود ... خخخخخخخخخخخ منم که همیشه باید یه چیزی بپرونم ! ... تا خانوم مصدق رو دیدم گفتم صورتی صورتی ... خخخخ بعد لیلا گفت باید میگفتی صورتی صورتی حمایتت میکنیم ... منم همینو گفتم ... انگار من آدم بشو نیستم چون خانوم دهداری همچین یه جور نگام میکرد ... البته این یه قلم جنس همیشه اینطوری بوده خدا وکیلی 2 سه بار بیشتر خنده ش رو ندیدم حالا نه دو سه بار ... اووووووه راستی نگفتم سر کلاس خانوم حق ناشنوس(دبیر زبانمون) چی شد؟؟؟!!!! من رفتم کنترل پرژکتور رو بیارم وقتی وارد کلاس شدم همچین بهم نگاه میکرد که داشتم اب میشدم از خجالـــــت! دیدم هی داره بهم نگاه میکنه گفتم شاید مانتوم کثیفه یا چیزی که داره اینطوری بهم نگاه میکنه مانتو و مقنعه م رو نگاه کردم تمیز بود قیافه م موردی نداشت ولی نمیدونم چرا همچین بد نگام میکرد دلم میخواست بهش بگم چیه خوشگل ندیدی ترشی؟؟؟؟؟؟؟ ...موقعی که سرکلاس خانوم شهابی(دبیر حرفه) بودیم من داشتم نامه بازی میکردم باعسل نه نه نامه بازی نه داشتم تو دفتر مارال توش چیز میز مینوشتم دقیقا سر بزنگاه خانوم شهابی گفت رفیعی پور بخون از رو درس حالا منم گیج و منگ نمیدونستم کجاست؟؟!! بعد عسل بهم نشون داد و گفت اینجاست همینجور که داشتم میخوندم هی عسل سُک جونم میداد و تمرکزم رو به هم میزد بعد مارال یه تیکه ی پروند که من پوکیدم از خنده دیگه هیچی خانوم شهابی هم دید که من خنده م بند نمیاد گفت علوی تو بخون تا خنده ی رفیعی پور تموم بشه ایـــــــــــــــــــــش یعنی مارال (سانسور) آبروم رو جلو شهابی برد ... زنگ سوم با دبیر شیمی داشتیم و رفتیم تو ازمایشگاه ... نمیدونم چه ازمایشی بود ولی اینو میدونم که توش اکسید منگنز و کاتالیز گر و آب اکسیژنه و از اینا توش بود ...سرمیز رویایینا خنده بود ... تو آب اکسیژنه یه عالمه اکسید منگنز ریخته بودن ... لوله ی آزمایش هم انگار میخواست منفجر بشه رویا هم عین اوسکولا داشت لوله ی آزمایش رو باد میزد ... زنگ چهارم ریاضی داشتیم (عوووووووووووووق) زنگ ریاضی اتفاق خاصی نیوفتاد ... راستی زنگ تفریح اخر نگفتم چی شد ... من و عسل و مارال روی نیمکت کنار در کوچیکه ی مدرسه مون نشسته بودیم بعد یه پسری اومد تو که یه مشت کتاب تو دستش بود منم طبق عادت همیشه م پشت سر پسره راه افتادم و اداش رو در اووردم این کار همیشگی من هر کی میاد تو مدرسه من پشت سرش راه میوفتم و اداش رو در میارم

خب اینم از خاطرات امروزمون


من فلدا بوشهل نیستم نمیتونم بیام اینتلنت بچه ها بلام دعا کنید بدون اینتلنت دووم بیارم

سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 15:4 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

سلام سلام سلام خوفید همگی؟؟؟؟؟؟؟

امروز اومدم با یه ماجرای جدید

خب از کجا شروع کنم؟؟؟ آها گند کاریای امروزمون رو میگم

ما زنگ سوم ریاضی داشتیم من وسط مارال و نگین ردیف سوم سمت چپ میشینم نگین کتاب ریاضی تکمیلی منو برداشت و توی صفحه ی اولش  نوشت مارالوو اومدی پارازیت دیگه گـــوه خوری نمیکنیا (بقیه ش سانسور !!) بعد من کتابم رو دادم دست مارال مارالم بازش کرد و خوند بعدم جوابش رو نوشت داد به نگین .از قضا دبیر ریاضیمون(خانوم فاطمی) داشته به ما نگاه میکرده وقتی میبینه مارال داره یه کتابی میده به نگین به نگین میگه که اون کتابو بده به من نگین هم ناچارا کتاب رو میبره میده دست دبیرمون !!! وقتی چرت و پرتای این دو تا اوسکولو میخونه میگه این کتاب کیه منم میگم ماله منهبعدم همچین نگام میکنه که میخواستم تو خودم (سانسور) ... وقتی زنگ تفریح میخوره کتاب منه بدبخت رو برمیداره و میده دست مدیرمونزنیکه ی انتــــــــــــر فرصت نمیده باهاش حرفم بزنیم ... بعد من و مارال میریم پیش مشاورمون تا شاید اون بتونه برامون کاری کنه به هر بدبختی که بود رو درواسی رو کنار میذاریم همه ی چیزایی رو که توش نوشته بودیم به مشاورمون میگیم اخه واقعا رومون نمیشد بگیم ... بعدم میگه من میرم با خانوم دهداری (مدیرمون) حرف بزنم ... خلاصه چون زنگ سوم بود و زنگ نماز هم بود میره تو نماز خونه و با مدیرمون میحرفه ... بعدم ما میریم پیش مشاور ... مشاورمون میگه برید تو دفتر ... ما هم اول میریم دفتر معاونا ... از بدبختی معاون مهربونمون رفته بود ولی اون بداخلاقه(اسماعیلی) مونده بود ... خب خلاصه یه مشت چی بار ما میکنه و میگه این چیزا در شان شما نیست و از این حرفا ... قبل از دفتر معاونا اتاق دبیراست ما زنگ چهارم با دبیر دینیمون(خانوم مصدق زاده داشتیم) خانوم مصدق خیلی با ما پایه س وقتی ما سه تا رو تو دفتر دید به شوخی گفت اینا رو ولشون نکنیدا از دستشون خلاص شدم بعدم رفت طبقه ی بالا سرکلاس ... هوووووف بعدش بهمون گفتن برید دفتر مدیر ... سه تامون رفتیم تو ... بعد معاون و مشاورمون اومدن تو و دوباره شروع کردن به حرف زدن و نصیحت کردن خانوم اسماعیلی به من میگفت رفیعی پور تو مثلا نمایند ی کلاس و شورا هستی آخه از تو بعیده و از این حرفا چند مین بعدم مدیرمون اومد تو ... همچین اخماشو تو هم بود که با یه بشکه عسلم نمیشد خوردش حالا کی این انترو میخوره ... دوباره مدیرمون هم شروع کرد به نصیحت کردن و از این چرت و پرتا ... بعدم کتاب منو برداشت و چرت و پرتامون رو خوند وااااااااای قیافه ش چه قدر وحشتناک شده بود معاونمون گفت این دفعه رو شما ببخشید و از این حرفا ... مدیرمون گفت این کارشون تو دفتر انضباطی ثبت میشه کتاب هم بهشون برگردونده میشه ولی تصمیم با دبیره ما نمیتونیم رو حرف دبیر حرفی بزنیم ... بعدشم از تو دفتر در اومدیم و رفتیم سمت آبخوری ... سه تایی فقط داشتیم گریه میکردیم ... خلاصه اشکامون رو پاک کردیم و رفتیم سر کلاس بچه ها تا ما رو دیدن شروع کردن به دست زدن و جیغ و هورااااااااااااااااااااااا خخخخخخخخخخخ عجب دوستای باحالی داریم خخخخخخخخخخخخ اوسکولا ... آخرای زنگ بود که من رفتم کنترل پرژکتور رو تحویل بدم(آخه من مسئول سیستم کلاسمون هستم )خب داشتم میگفتم رفتم تو اتاق کامپیوتر یعنی اونجایی که مسئول کامپیوترمون هست از قضا کسی اونجا نبود منم رفتم کنترل رو بذارم که چشمم به سیستم مدرسه افتاد سیستم روشن بود و مسول کامپیوترمون(خانوم کشاوزر) داشته یه چیزایی رو وارد سایت میکرده منم که عقده داشتم به خاطر اتفاق امروز وقتی دیدم کسی تو اتاق نیست الکی چرت و پرت توش تایپیدم الان دارم حسرت میخورم که چرا دکمه ی ارسال رو نزدمواقعا خاک بر سرمممممممممممممممم خلاصه من از تو اتاق در اومدم و رفتم تو کلاس تقریبا 10 دقیقه مونده بود به زنگ که خانوم به شوخی داشت با عسل دعوا میکرد گفت محمد پور از کلاس برو بیرون(البته با شوخی و خنده) عسل هم که داشت میخندید فقط من گفتم خانوم من به جای عسل میرم بیرون بعدم خیلی ریلکس از کلاس رفتم بیرون خخخخخخخخخخخخ تازه دبیرمون هم چیزی نگفت!!!

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 7 صفحه بعد

درباره وبلاگ


این وب مجهز به دوربین مدار بسته میباشد اومدی تو نظر یادت نره ✖ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ دست به سینه بشین می خوام حرف بزنم! باید این چیزا رو بدونی: اینجا چاردیواری اختیاریه ! هر جور رفتار کنی همون جوری هم جواب میگیری ! ●●· هر روز شادتر از دیروزیم ✿✿✿ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ ✖ نظر خصوصی ممنوع ✖ ✖ ورود هر بی جنبه ممنوع!!:D ✖ ✖ ورود افرادی که میخندی بهشونــ پرروو میشـــن ممنوع:D ✖ ✖هر کسی و که دلم بخواد لینک میکنمــــ✖ ✖ج کامت هارو مدیریت وبلاگ میده.✖ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ ●●•مسلط به دو زبان زنـده دنیا : 1) زبون آدمـــــــــــــی زاد✔ 2) زبون نفــــــــــــهمی✔ با تشکر ღچـــــش سفیدღ
آخرین مطالب
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 36
بازدید کل : 95785
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 67
تعداد آنلاین : 1