امـــــروز
 
چار دیوونه
بیشین چایی بیارم
چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 21:52 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

سلام سلام سلام من دوباره اومدم

خوبید ؟؟؟ خوشید ؟؟؟ چه خفرا ؟؟؟

امروز نگین ژونم غایب بود آخه ملیض شده بود ... امروز زنگ انقلاب هم داشتیم با کلی مسخره بازی خخخخخ موقعی که سر صف بودیم خانوم مصدق اومد طرف معلما ... حالا بگو با چه لباسی؟؟؟ یه مانتوی صورتی پوشیده بود ... خخخخخخخخخخخ منم که همیشه باید یه چیزی بپرونم ! ... تا خانوم مصدق رو دیدم گفتم صورتی صورتی ... خخخخ بعد لیلا گفت باید میگفتی صورتی صورتی حمایتت میکنیم ... منم همینو گفتم ... انگار من آدم بشو نیستم چون خانوم دهداری همچین یه جور نگام میکرد ... البته این یه قلم جنس همیشه اینطوری بوده خدا وکیلی 2 سه بار بیشتر خنده ش رو ندیدم حالا نه دو سه بار ... اووووووه راستی نگفتم سر کلاس خانوم حق ناشنوس(دبیر زبانمون) چی شد؟؟؟!!!! من رفتم کنترل پرژکتور رو بیارم وقتی وارد کلاس شدم همچین بهم نگاه میکرد که داشتم اب میشدم از خجالـــــت! دیدم هی داره بهم نگاه میکنه گفتم شاید مانتوم کثیفه یا چیزی که داره اینطوری بهم نگاه میکنه مانتو و مقنعه م رو نگاه کردم تمیز بود قیافه م موردی نداشت ولی نمیدونم چرا همچین بد نگام میکرد دلم میخواست بهش بگم چیه خوشگل ندیدی ترشی؟؟؟؟؟؟؟ ...موقعی که سرکلاس خانوم شهابی(دبیر حرفه) بودیم من داشتم نامه بازی میکردم باعسل نه نه نامه بازی نه داشتم تو دفتر مارال توش چیز میز مینوشتم دقیقا سر بزنگاه خانوم شهابی گفت رفیعی پور بخون از رو درس حالا منم گیج و منگ نمیدونستم کجاست؟؟!! بعد عسل بهم نشون داد و گفت اینجاست همینجور که داشتم میخوندم هی عسل سُک جونم میداد و تمرکزم رو به هم میزد بعد مارال یه تیکه ی پروند که من پوکیدم از خنده دیگه هیچی خانوم شهابی هم دید که من خنده م بند نمیاد گفت علوی تو بخون تا خنده ی رفیعی پور تموم بشه ایـــــــــــــــــــــش یعنی مارال (سانسور) آبروم رو جلو شهابی برد ... زنگ سوم با دبیر شیمی داشتیم و رفتیم تو ازمایشگاه ... نمیدونم چه ازمایشی بود ولی اینو میدونم که توش اکسید منگنز و کاتالیز گر و آب اکسیژنه و از اینا توش بود ...سرمیز رویایینا خنده بود ... تو آب اکسیژنه یه عالمه اکسید منگنز ریخته بودن ... لوله ی آزمایش هم انگار میخواست منفجر بشه رویا هم عین اوسکولا داشت لوله ی آزمایش رو باد میزد ... زنگ چهارم ریاضی داشتیم (عوووووووووووووق) زنگ ریاضی اتفاق خاصی نیوفتاد ... راستی زنگ تفریح اخر نگفتم چی شد ... من و عسل و مارال روی نیمکت کنار در کوچیکه ی مدرسه مون نشسته بودیم بعد یه پسری اومد تو که یه مشت کتاب تو دستش بود منم طبق عادت همیشه م پشت سر پسره راه افتادم و اداش رو در اووردم این کار همیشگی من هر کی میاد تو مدرسه من پشت سرش راه میوفتم و اداش رو در میارم

خب اینم از خاطرات امروزمون


من فلدا بوشهل نیستم نمیتونم بیام اینتلنت بچه ها بلام دعا کنید بدون اینتلنت دووم بیارم



نظرات شما عزیزان:

zaboonderaz
ساعت16:09---12 بهمن 1391
,وایییییییییییییییی جای من خالیییییییپاسخ:این مطلب رو مارمولک گذاشته

ساعت22:34---11 بهمن 1391
هههههه... منم بوشهری هستم و خانم شهابی و حق شناس دبیر هام بودن... حق شناس هنوز ازدواج نکرده انگار :دی .... وب قشنگی داری موفق باشی

پاسخ:اوه جدی میگی؟؟؟ چه قدر خوشحال شدم که یه بوشهری تو وبمون کامنت گذاشته ... من و دوستام خیلی دوست داریم بیشتر باهات اشنا بشیم دوست عزیز... موفق باشی ... امیدوارم بازم به ما سر بزنی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


این وب مجهز به دوربین مدار بسته میباشد اومدی تو نظر یادت نره ✖ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ دست به سینه بشین می خوام حرف بزنم! باید این چیزا رو بدونی: اینجا چاردیواری اختیاریه ! هر جور رفتار کنی همون جوری هم جواب میگیری ! ●●· هر روز شادتر از دیروزیم ✿✿✿ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ ✖ نظر خصوصی ممنوع ✖ ✖ ورود هر بی جنبه ممنوع!!:D ✖ ✖ ورود افرادی که میخندی بهشونــ پرروو میشـــن ممنوع:D ✖ ✖هر کسی و که دلم بخواد لینک میکنمــــ✖ ✖ج کامت هارو مدیریت وبلاگ میده.✖ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ ●●•مسلط به دو زبان زنـده دنیا : 1) زبون آدمـــــــــــــی زاد✔ 2) زبون نفــــــــــــهمی✔ با تشکر ღچـــــش سفیدღ
آخرین مطالب
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 42
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 94
بازدید کل : 99441
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 67
تعداد آنلاین : 1